پنجشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۵

بیخوابی ها

باز از ساعت دو بیدارم ،  این دوربین لعنتی جلوی درب خانه باعث عذابم شده چه کسی دستور داده آنرا نصب کند آنهم برای یک پیرزن مردنی ویک زن بیدار خواب وبیصدا وبی رفت وآمد ، لابد صدای پیامهای من روی موبایلم اورا میترساند وگمان میبرد صدای تیر است ، آیا نمیشد یک همسایه خوب میداشتم ؟ یک خانواده مهربان که باهم سلام وعلیک میکردیم زنک با چهار فرزند نه نوه ، تک وتنها اینجا اورا گذاشته اند کسی اورا قبول نمیکند اهل یکی از شهرهای شمال شرقی این کشور است شوهرش افسر گارد سیویل بود پسرس نگهبان یک فروشگاه وبقیه را نمیدانم ،  هوا هم ظوفانی وبه دنبالش باران خواهد بارید اخباررارا میبینم ده دقیقه اخبار بیست دقیقه ورزش و پیش بینی هوا !!  از موسیقی خبری نیست ، از برنامه های زیبا خبری نیست از فیلمها ی خوب خبری نیست شو های مزخرف وکم خرج وتدریس آشپزی وتبلیغ قابلمه درحالیکه مواد غذایی هرروز کمتر میشود تنها پنیرها سوسیها  وکثافاتی راکه بهم چسپانیده اند در فروشگاها بچشم میخورد میوه ها گندیده ، از درون فریزهابیرون میریزند ،  بنا براین غذایی نیست که بخوریم به ناچار با شیرینی وشکر خودمانرا سر پا نگاه داشته ایم ، اما تا دلتان بخواهد اتواع اقسام تکه های گوشت خوک ومردم هم مشغول خرید ، روز گذشته با دخترم جلوی قصابی یک سوپر ایستادیم یک پیر زن وپیر مرد لاقل یکصد یوروپول گوشت خوک دادند ودخترم چیزی را نشان داد فروشنده آنرا پاک کرد وباو داد پرسیدم چیست ؟ گفت گونه های خوک همسرم دوست دارد !!! بناگوش ! 
خوب امشب که چه عرض کنم امروز سحر بیادسفرهای پسرم افتادم اولین سفرش به روسیه آنهم شهری نزدیک مغولستان برای خواستگاری از دوست دخترش از پدر ومادر او  ! عروسی کرد وارد یک کمپانی شد خودش یک شرکت باز کرد واز آن تاریخ تنها شاید ماهی دو یا سه روز در خانه باشد از آریزونا به چین واز چین به ژاپن واز سانفرانسیسکو به اوهایو  از مینه سوتا به واشنگتن ومن ماندم کی وچگونه میخوابد وکی وکجا غذا میخورد موهایش در سن سی وچند سالگی  وسفید شده اند خوب خوشبختانه همسرش زن قوی با کاراکتر تحصیل کرده هنرمند ومادر بسیار خوبی برای بچه هایش میباشد از این طرف ما شانس آوردیم یک دختر خل وچل اسپانیایی یا هرجای دیگر گیرش نیفتاد عقلش را بکار گرفت سومین دوست دخترش بود اولی ودومی انگلیسی ارمنی والکلی ! یکماه بیشتر میشود که او بچه هایش را ندیدم وآن یکیرا شاید سالی یکبار ببینم اگر قدرت سفر داشته باشم .خوشبختانه دختران درکنارم هستم با همسرانشان ! وبچه هایشان ، واولین نوه ام در دانشگاه سال دوم است دارد رشته روزنامه نکاری وعکاسی را میخواند ! اگر درآتیه روزنامه ویا دوربینی باشد . 
ترا من با همه غمهایم دوست میدارم 
دست مرا دردستهایت بگیر تا گرم شوم
تو ای خورشید  گرم وفروزان زندگی من
همه شب درکمین بادها وبی خوابیها 
چون چشم پرنگاه برکه های راکد 
در کمین بادهای سمی هستم 

دل من آیینه ای بود لبریز از نقشها 
وچهره ها 
دل من صاف بدون ذرات گرد وغبار نامردمیها
دیگر آن ایینه ترک برداشته 
میل داشتم نقش ترا دران ببینم 
 اما آیینه دلم شکست 
ثریا / اسپانیا  اول دسامبر 2016 میلادی / ساعت شش صبح !!!!