پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۵

خاك خوب من

 دوست من ، 
همينقدر كه ميتوانم ، با واژه باتو سخن بگويم  ،برايم خوشبختى بزرگى است   واژها ديگر به دست من  وتو رديف نميشوند  وحامل احساس ما نيستند ، ديگر نميتوانم بنويسم كه "نامه ميروى بسويش  از جانب من ببوس رويش ، ما همه در گوشه از دنيا با پيكرى كه از تشنگى مهر فرياد ميزند ، سر گر دانيم ، امروز اين  واژه ها هستند كه بما فرمان ميدهند وآن احساس درد وكمبود ها را پنهان ميكنند ، من در سكوتم نغمه خوان تنهايى خودم هستم وتو در سويى ديگرى بلبل باغ روياهاى خويشى 
من بيخبر از دشت كوير رخت بر كشيدم ودر ساحلى نمناك خانه گزيدم ، خاكم را ديدم كه به يغما ميرود ،خاك كوير بسوى عربها و اطراف خليج فارس ميرود ،آنجا آباد ميشود ومن بايد براى بوسيدن خاك خود هزينه سنگينى بدهم ،  من بيخبر ، توى بيخبر در انتظار يك صبح روشن نشسته ايم ، صبحى كه ديگر طلوع نخواهد كرد ، ما در ميان آدمهاى مجازى خودرا گم كرده ايم ، من در اينسو سر گرم خواهشهاي خود ،هر نيمه شب در انتظار جوشش يك كلام  در رگهاى خويشم  وتو  ..  
ديد گانى خيره به سر زمينى دور ، خانه پدرى ويران وخاك كوير بسوي دشت يزيد روان است ، ما فرزندان آن خاك خوب حاصلخيز ودشتهاى بزرگ مانند مجسمه هاى بيجان  درافق به تماشا نشسته ايم ، چرا كه در ايسو ميتو أنيم  شراب ارغوانى بنوشيم وچكمه ها ى سرمايه داران ر ا بپوشيم وآواز هاى غم انگيز بخوانيم ، صحراى عربستان ، شتر داران ، با لباده هاى  دراز خود صاحبخانه  ما شده اند ، خاك خوب ما را به يغما ميبرند ، همچنانكه مصر همه تاريخ سر زمين خودرا با دست خود بى مايگان  وپا برهنه گان بباد داد ، امپراطورى بزرگ در موزه هايش تاريخ سر زمينهاى ما را نگاه ميدارد وعمله  ها وپادوهاى گرسنه  اش  را به غارت خاك خوب وحاصلخيز ما ميفرستد ، 

دوست من ، من در اينجا با واژه هاى دروغين سر گرمم وتو در آنجا با سرودهاى تا ريخ  ،زير پاى هر دوى ما بوته هاى  خشك وبى أب در اندوه مينالند وميگويند ، چهره  خورشيد شهر ما سخت تا ريك است ، وخوب ميدانيم كه براى من وتو ونسل گم شده ما ديگر اميدى نيست ،
حكومت كردن بر صُحراى برهوت  بى آب وعلف افتخارى ندار.د .
محو شدم من در تاريكى همانند يكبرگ خشك پاييزى ، آسمان بر بخت ما ميگريد ،
چگونه راحت در غربت وخاك ديگران لحاف پهن كرديم و هوسها را نفس زنان به زير آن بر ديم وخانه را به دست لاشخوران داديم تا تكه تكه ديوارهايش را نيز بجوند  اينك من ، يك گل پژمرده با چشمان خشكيده چون كوير تشنه يك جرعه مهرم  ، تشنه يك بوسه خورشيد ، حال در تاريكى نشسته ايم وخاك خوب خودرا ميبنيم كه به يغما ميرود ،ما در سكوت خود پنهانيم وتنها با خطوط بهم ريخته ونخ نما شده به يكديگر عرض ادب ميكنيم . پايان. 

ثريا ايرانمنش " لب پرچين" 
اسپانيا ٢٤ نوامبر ٢٠١٦ ميلادى /.