فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام وشرابی بخاک آدم ریز !
نه، فرشتگان از عشق چیزی نمیدانند ، انسانها هم نمیدانند ، (آدم) ابوالبشر هم نمیداند ، تنها دلهایی که برگزیده عشق میباشند آنرا میشناسند .
بخواه جام شرابی بخاک آدم ریز که باید از نو آدمی را ساخت این بندرا البته به صد نوع تغییر داده اند شراب را گلاب وساغر جام نام نهاده اند ، ( به همه جای ما کار دارند ) !
تنها شراب عشق است که با خاک آدمی ممزوج شد ه از آن یک انسان پاک نهاد بوجود میاورد ، تنها نسلی پاک وخون صاف واصیل است که انسان میسازد ، حافظ در یکی ا ز غزلهایش میسراید :
" اگر خوری شراب جرعه ای بخاک آدم ریز " او در این پندار بود که چه بسا این قطره شراب به کام انسانی تشنه لب برسد وچه بسا با خاک درآمیزد وانسانی دیگر برخیزد ، انسانی لبریز از باده عشق .
وقرنها بعد آدمها روی گور مردگانشان آب میریختند بحساب آنکه او تشنه است !! واین آب به لبان او میرسد !
عشق را اسان تمیتوان به دست آورد واگر به دست آوردی ودردل نشاندی ونهالی شد ریشه کردن این نهال محال است ، محال بقیه هرچه هست هوس است وبس ، شهوت است وبس ، به هر بیسر وپایی نتوان نام انسان نهاد ودر دل هر سنگ خاره ای نمیتوان گل ونهال عشق را نشاند چیزی به دست نخواهد آمد تنها سینه سنگ میترکد ، میشکند ، عشق ، این پرنده خوشنوا ، این بلبل خوش آواز همیشه گرد سر ما درپرواز است ومیخواند ودراین فکر است که روی کدام شانه بنشیند وچهچه را سر بدهد گاهی هم ناکام سرش به دربسته میخورد وبر زمین میافتد ، گاهی نام عشق را با بازی همراه میسازند ودر میان یک لحاف شهوت الوده نامشرا کثیف وضایع میسازند ، امروز هیچ عطری به پایه عطری که از نافه آهوی شهر ( ختن) میگرفتند نمیرسد ، هیچ ازمایشگاهی تا به امروز نتوانسته است عطری وبویی شبیه آنرا به دنیا عرضه کند ، آن آهو نسلش نابود شد ، وامروز عطرها شهوت برانگیز بر روح ومشام تو مینشیند وترا آزرده خاطر وملول میسازد ، میل داری بروی خودرا بشویی تا از دست این بوی ناسالم خلاص شوی مانند عشقهای زود گذر امروزی !.
عشق واقعی مانند همان عطر نافه آهو میباشد .
جام باده را بمن ده ، تا خرقه ریا را با باده رنگین بشویم ، ویا انرا رنگین کنم ، رداها وعبا ها همه به رنگ سیاه میباشند ومن رنگ شراب را بر تمام رنگها ترجیح میدهم .
بیا به میکده ، چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه که آنجا ریا کارنند
تمام صومعه دارن واربابان کعبه وکنیسا سیاه پوشند ، چون ریارا زیر آن بهتر میتوان پنهان کرد خورشید کمتر از رنگ سیاه عبور میکند .خورشید زیر ابر پنها میشود از شرم ،
شب گذشته گنبدی را درخواب دیدم به رنگ قهوه ای ودرکنارش خانه ای داشتم ودرانتظار مادر بودم ، چند شبی است که روح مادر گرد خانه میچرخد وچند شبی است که (ارواح درب خانه را میکوبند البته دررویاهای من) ! امروز صبح شمعی روشن کردم هرچند آن شمع کوچک نمیتواند همه ارواح پلید را نابود سازد اما روشنی آن بمن گرمای خاصی میدهد .
درآن چمن که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه های تاتاری است
پایان
ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
29/10/2016 میلادی/.
اسپانیا /
<.<.<.<.<.<.<.