درست بخاطر ندارم که درکدام یک از کتابهایم خواندم :
هر انسانی روزی باید " امریکا" را کشف کند درغیر اینصورت مجازات مرگ درانتظار اوست !
امروز این کشف به قیمت مرگ همه انسانها تمام میشود ، به قیمت از دست دادن هویت انسانی وشهر وندی خود ، حال دیگر دوران دست راستی ودست چپی بسر آمده وآنکه روزی ادعای همزیستی مسالمت آمیز بشر روی کره زمین را داشت امروز خود تبدیل به یک غول سرمایه دار شده است ، بازماندگان تزار ، دیگر کسی پادشاه کشته شده روسیه به دست بلشویکهارا بیاد نمیاورد ویا نمیشناسد ، دیگر کسی از بلشویک حرفی بمیبان نمیاورد ، دیگر کسی به پیمانهای میان کشور ها نمیاندیشد ، همه پیمانها به زیر خاک فراموشی رفته اند ( پوکه من) امروز حاکم بر شعور وعقلهاست . دیگر تو بیاد نمیاوری کجا زداه شدی وچگونه بزرگ شدی ، دیگر هم نمیتوانی هنگامیکه به عقل وشعور رسیدی خانه ای برای خودت انتخاب کنی ، سیل روان میشود وترا در اولین سوراخ جای میدهد ؛ حال دیگر کسی به بنای باشکوه کلیسای " رامس "در ایتالیا نمی اندیشد ، همه به بناهای باشکوه وسر برافراشته که از بتن وآهن ساخته شده ودر ظرف یک چشم بهم زدن با یک آسانسور ترا به آسمان میرساند حرف میزنند ، همه چیز بنظرت کهنه میاید ، دلت چیز های تازه میخواهد فوارهای آبی رنگا رنگ در میان چمن های پلاستیکی وساختمانهای سر بفلک کشیده ، دیوارهای شیشه ای ، افتاب دیگر ترا آزار نخواهد داد چرا که خورشید را نیز در دست گرفته ازآن انرژی هایش را میگیرند ، تا روزیکه دنیا به تاریکی فرو رود ، خورشید روی پنجر هنای شیشه ای مانند الماس منظره دیگری دارد تاروی پنجرهای مشبک رنگین کلیساها وخانه های قدیمی ، میتوانی به راحتی از کنار یکی از این کلیساها بگذری و به ریش مردم نادان وبیچاره ایکه درآنجا زانو زده وبه درگاه خداوند عجز ولابه میکنند بنگری وبخندی ، امروز خداوند جایی نشسته است که میتواند دریک چشم بهم زدن ترا به رودخانه پرتاپ بکند چرا که کرایه خانه ات را نداشتی بدهی ، امروز دیگر کسی درکسوت رومئو خودرا به کشتن نمیدهد ، عشقهای صائقه وار وغیر حقیقی جای همه چیزرا گرفته اند باید یاد بگیری که چگونه از خودت دفاع کنی از ترس " تمدن عالی" که غیر از مکانیزه کردن روح تو چیزی بتو نمیبخشد ، وزمانی متوجه این امر میشوی که میبینی این تمدن عالی همه گذشته هایت را ویران ساخته وهمچو زهری درخون تو کم کم وارد شده است ، هرکجا میروی میوه ها یک شکل ویک اندازه اند وهندوانه های همه یک رنگ دارند ، این زهر پاد زهر هم ندارد با ید مسموم شوی دیگر نمیتوانی روحترا نجات دهی ، اول یک فروشگاه کوچک ، سپس یک سیتی سنتر بزرگتر سرانجام یک " مول" وساختمانها وبرجهای عظیم سر بفلک کشیده امروز مسابقه برج سازی است هر سر زمینی برجش بلند تر باشد آن سر زمین ثروتمند تر است ، هویت چین از دست رفته ، هویت ژاپن نیز کم کم نیز از میان میرود ، هویت ایرانی از بین رفته آنچه بجای مانده مخلوطی از خاک و شیشه وفلز است که باهم درون یک دیگ میچرخند بی آنکه مخلوط شوند ، انسانهای تنها ، آدمهای مجرد ، طلاق گرفته وبیوه را دیگر هیچکس دوست ندارد چرا ، که از نظر قانونی " تنها" هستند امروز اگر در فرودگاه یاایستگاهی کسی باستقبال تو آمد یک معجزه خطاب میشود ، دراین دنیا سه نوع انسان زندگی میکنند :
آنهاییکه به معنای واقعی زندگی را دوست داشته واز آن لذت میبرند ، آنهاییکه درمورد زندگیشان بحث وجدل است ، وآنهاییکه زندگی را به رشته تحریر میکشند ، مینویسند ، چه فایده دارد وآنهاییکه زندگی میکنند همچون بازیگران روی صحنه یک نمایش با لباسهای عاریه ای ببازیشان ادامه میدهند ، تو مینویسی ، من زندگی میکنم چه فایده دارد بحث وجدل را ادمه دهیم > باید با قافله به جلو رفت به هرقیمتی شده ویا در گوشه ای زیر یک پتوی مندرس پنهان شد .
هویت اروپایی ها نیز کم کم گم میشود همه " یکی" خواهند شد وبه خدای " امریکا" درود وصبح بخیر خواهند گفت ، امریکا دیگر آن نیست که در گذشته ما سر کلاس درس جغرافیای نقشه اورا میدیدم وبما میگفتند در آنجا دموکراسی واقعی موجود است بما نگفتند که درآنجا برده داری وبرده فروشی رواج دارد وچاههای نفت به آنها قدرت میدهد تا حاکم دنیا شوند ، ما را از اینسوی قاره های میترساندند ، آن خرس سپید وبزرگ که بر بالای سر ما خوابیده بود کشور " شوراها" حال خرس وبوفالو دست دردست هم دارند ودنیارا بین خود تقسیم کرده اند ..
تمام شب خواب موشک هارا دیدم که آدمهارا جا بجا میکرد از این سیاره به آن سیاره ، وزمین تاریک ، خاموش ، وتنها دور خودش میچرخید .حال نمیدانم آیا درکرات دیگر هم بشر با همین مسائل همیشگی دست بگیریبان خواهد بود ؟ قطعا همینطوراست .
وما مردم ، دربرابر رنجی که مانند خوره روح مارا میخورد بی اعتنا نشسته ایم ، آهسته آهسته در اسید آنها حل خواهیم شد ذوب میشویم ، مانند جسد هاییکه امروز به سردخانه نها سپرده میشوند ،اگر پو.لی برای دفن ویا خاکستر کردن آنها نداری ، عیب ندارد درچاه اسید ماآنهارا ذوب میکنیم .
ماهی را به زیردندان میگیری گویی داری تکه ای از جسد یک انسانرا میخوری ، گوشت را درون دهانت میگذاری ؟ از کدام حیوان است؟ میوه را باشکر شیرین کرده اند ، همه چیز باید بسرعت وارد بازار شود از تولید به مصرف ، مصرف زدگی مانند یک بیماری بجان مردم افتاده است همه شهوت خرید دارند .
وتو درفکر این هستی که کسی را دوست بداری تا خالی نشوی ، تهی نشوی ، درانتظار یک معجزه خیالی نشسته ای ، هیچگاه معجزه اتفاق نمیافتد مگر حساب بانکی ات ارقامش بالا باشد وتو سهامدار یک کمپانی بزرگ باشی ، این یک معجزه است آنگاه همه چیز را ، حتی عشق را هم در دکان عطر فروشی مانند یک شیشه ععطر میتوانی بخری واز بوی آن غرق لذت شوی /پایان
اول آگوست 2016 میلادی /.