قبل از هر چیز از آن دوست ناشناسی که چنین لینک زیبایی را برای من فرستاد بی اندازه سپاسگذارم ، واگر اورا میدیدم دست اورا میبوسیدم .
قریب چهل سال بود که اوار ندیده بودم ( فخری نیکزاد) تنها یکبار اورا برای چند دقیقه درخانه دوستی درلندن دیدم ، نوه دار شده بود واز آن زیبای سکر آوروآن چهره خیال انگیز دیگر خبری نبود ، او سالهای سال سخن گوی شاعران بزرگ ما در برنامه های گوناگون هنر وادبیات ایران بود با آن چهره نجیب ، آن لبانی ک همهرا به شکفتی وا میداشت ودهانی شیرین وآن انبوه موها وچهره ای بس نجیب وزیبا وخواستنی ، میدانست عشاق او فراوانند اما بی اعتنا از کنارشا ن میگذشت درهر دوره ومیهمانی که برنامه او شروع میشد همه سراسیمه بطرف تلویزون هجوم میاوردند ، مردان آهی از سر حسرت میکشیدند وزنان با حسادتی وصف ناپذیر خودرا کنار میکشیدند ، من محو صدا ی او انتخاب اشعار اومیشدم واز دنیا بیرون میرفتم .
جناب حضرت گلپایگانی با هوس میخانه شان دیگر مجالی به دیگران نمیدادند ، همه جا بودند جناب شجریان را که خیلی جوان بود اما صدای طلاییش مانند آوای مرغان دلکش درگوش مینشست مرا درجایم میخکوب میکرد .
چهل بود که دیگر برنامه زیبای را از او ندیده بودم ، وامروز درکنار نریمان واستاد شجریان برنامه ادب شعر وموسیقی را بنام ساقینامه اجرا میکرد موهای بلنداو در اطرافش ریخته بودند وچشمان خمار ولبان گوشت آلودش ودهانی که با هر کلام ترا به آسمانها میبرد . جوانان . شلوارهای پاچه گشاد و کسانیکه سر انجام یا در.... نه بهتر است وارد معقولات نشوم وخاطره ی راا تعریف کنم .
روزی در باشگاه طوس متعلق به رادیو تلویزون ایران ومخصوص کارمندان آن سازمان ،من با دوستی ناهار میخوردم آ ن دوست کارمند اداره هئرهای زیبا کشور وسکرتر مدیر عامل بود ، شادروان فریدون مشیری هم با آن لبخند همیشگی وچهره بشاش خود بما پیوست ، بانو فخری نیکزاد درسوی دیگر درکنار دوستی نشسته بود .وسرش پایین بود ، میدانستم که شاعر دل درگرو او دارد ومیدانستم که او جواب نه را دردهانش برای همه نگاه داشته است ، شاعر ما سختو شیفته وار قلم ودفتر را از جیبش بیرون کشید تا اشعاری برای آن دوچشمان مخمور وزیبا وآن دهان شیرین بسراید ، نمیدانم حس حسادت بود ویا اینکه دلم برای شاعر سوخت ناگهان گفتم :
آقای مشیری ، مژه هایش مصنوعی اند وشما چگونه برای چند موی اضافه میخواهید شعر بگویید ؟
نگاهی از سرخشم وتاثر برمن انداخت وگفت ؛ نمیتوانستی الان حال مرا نگیری ؟ واز سر میز برخاست ناهار نخورده از در سالن بیرون رفت .
من شرمنده بر جای خود نشستم ، دلم میخواست بلند شوم وبطرف فخری نیکزاد بروم واورا درآغوش بکشم ، اما از این کار هم خودداری کردم ناهارا نیمه کاره گذاشتم با آن دوست خداحافظی کردم وبخانه برگشتم ، تمام مدت احسا س گناه وشرم مرا میازرد امروز روی صفحه تابلتم بارها صورت زیبای اورا بوسیدم وگفتم هرکجا هستی زنده وپایدار بمانی که معنی شعر راخوب میدانستی ودرهرکلام گویی این از دل وجان تو بر میخیزد وبگوش ما میرسد ودر دل ما مینشیند .
صمیمانه از آن دوست نادیده سپاسگذارم ولینک آنرا برای کسانیکه میدانم عاشق این برنامه ها هستند میفرستم . با درود وسپاس فراوان . ثریا . چهارشنبه /20/7/