جمعه، تیر ۱۱، ۱۳۹۵

مستان شبانه

از صدايى وحشتناك  وپر هياهو از خواب پريدم ، صدا از دوردستها ميامد كجا  كنسرتى بود؟ جشنى بود ؟ نميدانم هر چه بود طبلها محكم ميكوبيدند ، از بالاى تپه بهر سو نگاه كردم  از طرف دست راست صدا بر ميخواست ساعت از نيمه شب گذشته بود ، ميكروفون هم در گوشم تأثير ندارد ، 
شروع تابستان است ، هجوم توريستهاى بيدرد ، ديسكوتهاى روباز 
 صدا يك لحظه قطع نميشود 
أيا جشن هاى محلى شروع شده ؟  درهارا بستم ،كركره هارا پايين كشيدم اما همچنان صداى طبلها دو گوشم مينشيند ، وتمام نشدنى است ، 

كتابهارا بازكردم شايد حواسم را ببرند ، كتاب اشعار شعرا ى از دست رفته كه همه در حسرت  بستر !!! بودند ، آه وناله شان حد ومرزى  ندارد ، عشقهاى پوچ ورويايى ، چه در وطنشان وچه در خارج  سخن از يك چيز. است " بستر خالى " !
معمولا از ساعت دوازده شب به ببعد صدا ها خاموش ميشوند اما صداى اين طبلها همچنان از دور دستها گوش مرا پر كرده  وسر  درد كرفته ام ،از ساعت نيم پس از نيمه شب اين كنسرت ديوانه وار ادامه دارد ،
حال بايد ببينم كه در كدام سو زندگى ميكنم هوا بشدت گرم است و درها بسته اما همچنان اين صدا بيشتر قوت ميگيرد نميدانم ديسكوتك رقص است يا جشنى يا كنسرتى ، رفتم روى بالكن مسير صدا از طرف چپ شهر ميامد ، نميدانم در بهشت نشسته ام يا در جهنم و در فكر  إنسوى شهر ودختر بيچاره ام ميباشم كه فردا بايد ساعت هشت سر كارش حاضر باشد ، اين صدا بين خانه من وأوست ،
بلى عده اى همچنان  ، مست بايد بنوعى انرژى هاى خود را  خالى كنند واين اولين بار است كه اين اتفاق ميافتد لابد به اداره پليس پول خوبى داده اند ! 
تلويزيون را روشن كذاشته ام صداى اين هياهو ى دور دست نميگذارد حتى صداى تلويزون را بشنوم ، دوساعت تمام اين صدا همچنان ادامه دارد ، فكر نميكنند ؟ 
نه ! اين مردم  بلد نيستند فكر كنند ، كليد مغزها ر ا زده اند وبسته اند ،فكر نميدانند چيست ،باحتمال زياد نوكيسه هاى تازه اى جشنى دريكى از باغها ويا خانه ها بر پا داشته اند وشايد هم جشن تابستانى محله شروع شده ، 
هوا بشدت داغ است كولر را روشن كردم ،هيچ سالى در اين فصل من در اينجا نبودم از اوايل ما ژوئن تا اواخر سپتامبر به لتدن ميرفتم ،اما امسال نه حوصله اشرا داشتم ونه ديگر به أن سرزمين  ميلى دارم ،  ساعت يك وچهل وهفت  دقيقه پس از نيمه شب است و طبالها  همچنان بر طبل ميكوبند  واز لابلاى  آنها صداى ظعيف سازى بگوش ميرسد ، بايد بنشينم تا تمام شود  ، زندگى در بهشت جنايتكاران ودر كنار كوليان همين است ،  زندگى در برزخ ،  

اى آشناى دور ، چو ياد إورى زمن 
دانى كه چه اشكها براى تو ريختم 
آنجا بهشت بود وشدم رانده ز بهشت
اينك سزاى من كه به دوزخ گريختم 

نيمه شب جمعه  اول ژولاى 2016 ميلادى،