هرشب که چراغها را روشن میکنم ، خانه پر نور میشود ، تنها درآنسوی اطاقم به شمارش شبهای پاییز عمر مینشینم ، هنوز میتوانم یاد ویادواره هارا که به مغزم هجوم میاورند بشناسم وبنویسم ، از مردان بزرگی که درکنارشان راه رفتم وچیزها فرا گرفتم ، چیزهاییکه دیگر امروز خبری از آنها نیست ، روزی » فروید « کاشف روح وروان انسانها ، سلطان قلبها بود ، امروز جایش را باج گیران ودزدان و خانه داران گرفته اند ، روزیکه برای اولین بار احساس کردم باردارم اولین کتابی را که خواندم متعلق به روانکاوی کودک بود واینکه یک مادر چگونه باید در فکر جنینی باشد !که حامل اوست ، امروز در زیر فشار بار سنگین این اجتماع وحشتناک که خالی از هر نوع آرامش درونی وبیرونی است ، خالی از هرگونه گفته های دیرین است وجودم درهم پیچیده تنها دود ی از وحشت در فضا میبینم ، نه ، دیگر آن نیستم که بودم ودیگر آن هستم که بودم ، بعدها چقدر به دنیای فروید نزدیک شدم امروز فروید فراموش گشته او که نور روانشناسی را بر همه مردم میتاباند ، بذرها وعناصر مخفی مفهموم جدید را از انسانیت بما نشان داد ، همه برباد شدند ، امروز باید از ثمره گفتار او گذشت ومفهموم جدیدی از انسانیت را که درحال رشد وتکامل است بر سنگها نوشت .
امروز خود انسانها سنگهارا فراهم آورده اند وکم کم بنای یک انسان نوین مقوایی ، فلزی ، کاغذی را برافراشته خواهند نمود
بنایی که درآینده ساخته خواهد شد خالی از هر شعور انسانی است انسان بجای آنکه عاقلتر شود رو به عقب میرود وکم کم فنا میشود جایش را به حیوانات عظیم الجثه ای میدهد با کله های کوچک ، بشریتی که امروز در ذهن من شکل گرفته خالی از هر خلاقیت وبدون تجربه مانند رباطی سرگردان به دور خود میچرخد ، کارهایش غیر ارادی ، افکارش منحط ، رفتارش تهوع آور ،با یک دنیای مبتذل ناخود آگاه از وجود خویش بیخبر از گذشته خود تنها گذشته او بیست وچهار ساعت قبل است !!.
مناسباتی جسور آمیز تر ، کثیفتر ، وآزادانه تر ومنزوی ، نفرت زده ، وفرومایه .
انسانها دیگر کمتر فکر میکنند ، ماشینها بجایشان فکر خواهند کرد وآنها به همراه تردیدها وشادمانی کودکانه درکنار حیله ها ، دسیسه ها وجنایتها روح خودرا برملا میسازند وروح مارا خواهند کشت .
ا رواحی که هیچگاه بخواب نخواهند رفت به ژرفای ساده لوحی وخامی وخالی از احساسات راه میرود بی آنکه بداند چرا ، میخوابد بی آنکه بداند کجاست ، احساسات را بقول انگلیسها با ذائقه محافظه کاری در وجودشان کشت میدهند .
امروز باید با غولهای بزرگ گذشته وداع گفت ، وبر کول مردان کوچکی سوار شد که زیر دست وپاهایت له میشوند ووا میروند .
نه دیگر کسی حوصله کاویدن در روح انسانهارا نخواهد داشت ، انسانهای بیروح ، مرده ، منجمد ، خالی از تمام صفات انسانی .
--------
دلم پر است ، ولی دیده ام زاشک خالی
چه آفتی است غمین بودن ونگریستن
چه افتی است که چون درخت خزان دیده
در آفتاب ، ز سرمای زمستان لرزیدن
پایان / .
شب سه شنبه 28/6/ 2016 میلادی