دوشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۵

حذف فیزیکی

در این زمان ودر این دوران شاید بدترین دوران زندگی ما ایرانیان باشد ، درگذشته اگر کسی از ایران میرفت فراموش میشد ودر کشوری دیگر تحت حمایت آن کشور میتوانست سالها بنشیند وبنویسد ، مانند مرحوم صادق هدایت با آنکه چندان ارادتی باو نداشته وندارم ، امادسرگذشت زندگی خصوصی اورا بخوبی میدانم ، او از یک خانواده اشرافی بود ، همجنس باز بود ودرآن زمان این یک جنابت بود ، خانواده اورا  میکشتند ، دوستی داشتم که مادرش از دوستان خانوادگی آنها بود وبرایم حکایتهای عجیبی از رفتار دیوانه وار او میگفت که امروز جایش نیست ودرجایی دیگر نوشته ام  ، او بفرانسه رفت وتوانست با کمک دوستانش! کتابهایی بنویسد وبه ایران بفرستند وسنتهای قدیم را زنده کند ویا نفی کند ، جمال زاده سالها درکنار دریاچه لمان سوییس لم داد وداستان نوشت (فارسی )شکر است ویکی بود ویکی نبود ، نوشته هایش آنروزها به  دست عده ای کم سواد میافتاد وشاهکاری بحساب میرفت ، علامه دهخدا در منزل کوچک ومحقرش نشست ولغنتامه ای بزرگی را تدوین کرد  اما امروز کمتر کسی اورا میشناسد ویا اگر اسمی از او برده شود مانند یک فسیل ما قبل تاریخ است . امروز دیگر نمیتوان  درگوشه ای نشست ونوشت بی آتکه دزدان یک چشم دریایی ترا زیر نظرنداشته باشند واگر مثلا خواننده ای درایران آنرا خواند برای اظهار نظر خودش را به نفهمی میزند یا ازترس یا واقعا نمیفهمد ، بیشتر ترس است عده ای هم مامورند که آنهاییکه درخارج نشسته اند ودستی بر قلم دارند بنوعی آنهارا حذف فیزیکی کنند راهش را هم خوب میدانند 
امروز تنهایم وبیاد نوشته با لای مجسمه عیسی مسیح افتادم  (ایلی ، ایلی، ل می، سبقتمی ) به زبان آرامی که اینطو ترجمه میشود ( خدای من ، خدای من ، چرا مرا فرو گذاردی) ؟ این کلمات بر تمام صلیبهایی که مسیح بر آن آویزان است نوشته شده است که اخیرا دستور داد شده کمتر از مجسمه او روی صلیبها استفاده شود وصلیبها به چندین شکل درآمده اند  بعضی از آنها بشکل خنجرئ نوک تیز ، عیسای مسیح بکنج تاریک کلیسا خزید وبجایش نماد مادرش عیان شد ،   وتازه آنهم در اشکال مختلف ، ومعجزات. مختلف .
امروز در خبرها خواندم که پاپ اعظم  هنگام سفرشان به دیار ارامنه فرموده اند ما یک عذر خواهی به همجنسگرایان بدهکاریم !
وحال من مانده ام با هموطنانم واین نوشته ها ، آنجا هیچکس دوست نیست ، تنها گروهها باهم هستند ، واز خصوصیات پنهانی خود آگاهند ،  درجایی خواندم  ، یکنفر بتو نامه مینویسد وترا بمیان میکشد وسپس خط را به دست ماموری میدهد تا ترا به دام بیاندازنند ، امروز دیگر صد درصد برایم این موضوع عیان شد ،  اما من به دام نمی افتم ، افعی های من درون سبدم حاضرند منهم مانند کلئوپاترا جانمرا خودم میگیرم >
زندگی کردن وماندن نوعی جشن وپیروزی  است ، من دوباره زاده شده ام این خود یک معجزه است آنچهرا مینویسم به زمان گذشته مربوط میشود  که امروز گاهی درقالب شوخی وطنز ، گاهی بصورت درد وزمانی عادی آنرا بروی این صفحه میاورم  نه حماسه سرا هستم ونه تاریخ دان ، آنچه را که با چشم دیده ام مینویسم ، آنچهرا که برمن ثابت شده است مینویسم ، افسانه نمیسرایم ولالایی برای دلهای هرجایی نمیخوانم گاهی میل دارم بازگشتی به کودکی خود داشته باشم دراین میان به دنبال دست آویزی میکردم حتی اگر یک شاخه درختی درمرداب باشد آنرا میگرم وبالا میاورم باو شکل میدهم از او آنچه را که میخواهم میسازم دریغ که او تنها یک شاخه شکسته وجدا شده از تنه است ک زیر پای اسبها لگد کوب شده است .
نه هنوز میتوانم بخوانم  بسرایم وبنویسم بی آنکه بگذارم مرا ( حذف فیزکی ) کنند آنهم با چهره معصوم عیسا وارشان .پایان ./دوشنبه