جمعه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۵

کردها وکردستانی ها

در همه عمرم که کم کم رو به پایان میرود ، من جماعتی از این قوم رذل تر ، دروغگوتر وحقه باز تر ندیده ام ،  وامیدوارم هرچه زودتر از ایران ما جدا شده بسوی همان یزیدی ها که امروز نامش را ایزیدی ها گذشته اند بسوی همان (عمر) خود برگردند .

  ،  قومی دروغگو ، ریا کار ، بی رحم وخود خواه ومانند مافیای زمان گذشته همه باهم دست بیکی کرده اند ، امید وارم که به زودی از پیکر ایران جدا شوند .
ابدا هیچ احساسی نسبت به وطن پرستی ندارند ، در انقلاب وشورش دست همه درکار بود وسپس مانند حضرت مریم وعیسی بیگناه خودرا کنار کشیدند ونشستند به تماشای رژه کشته شدگان واز ته دل خندیدند ، نریاکاشان بجا بود عرقشان بجا بود ، بزن وبکوب ورقصان بجا بود قمارهایشان بجا بود ، 
نه ، حیف ببستون که درآن استان جای گرقته است ، اگر به تاریخ این قوم ببپردازیم ریاکاریهیای آنهارا بطور وضوح میبینیم ، هیچ اصالتی ندارند ، اصالتشانرا از دیگران وووصلت با بزرگان اقوام دیگر به عاریه گرفته اند .
خیلی جرئت میخواهد که کسی بنشیند ودعا کند که تکه ای از پیکر سر زمینش جدا شود اما من این دعای شبان وروز من است .این خطه مانند یک غده سرطانی بر پیکر  ایران نشسته است باید بمباران شود .
شاعرانشان ، نویسندگانشان، همه دروصف خود نوشته وسروده وخود گنده بینیهایشان تا عرش میرسد ، 
حال کدام یک بپا خواسته اند تا برای سر زمین  ایران کاری بکنند ، اما برای جدا شدن از ایران گروه گروه بهم چسپیده اند ، درهمه این دوران حتی یکبار به آواز آن سبیلوی قلاش گوش نداده ام ، 
آهای مردم مهربان شیراز ، مردم. زحمتکش خوزستان ، اهل آذربایجان ، مردم خراسان ، مردم پر غروز کرمان ، آهای ایلیاتیهای بختیاری وقشقایی ، آهای اهالی مازندارن وگیلان ، آهای لرهای کوهستان لرستان ، هرچه مرد بود از سوی شما برخاست ، هرچه رنج بود از سوی کردستان بر دامن ملتی شریف نشست .
آنها نه ایرانی هستند ؛ نه شیعه  ، آنها زاده عمر ویزید میباشند . 
این زهری است که در گوشه دل من نشسته .وامروز آنرا خالی کردم وبسوی خود کردهای کردستانی پرتاب میکنم 
------------------
در آن شهر تاریک و از یاد رفته ،
که ویران شد  از فتنه زمانه 
شبی بر ستون بسته ، زن ایستاده بود 
هیچ رهگذری نامش را نپرسید
جز مارهایی که بردوش ضحاک خفته بود 

آنها  مارهایی بردوش سر زمین ما 
گره خورده اند   زنحیر وار 
عطش وآتش  افشانده اند بر سر وسامان ما
 »غضب ولرزه وبر پیکر این پیرکهنسال«

بسا کس که از گردش  آسمانها 
دراین خاکدان  زاده ودرگذشته 
ولی این نگون بخت برجای مانده
چو سنگی که سیلابش از سر گذشته 
شگفتا که این انسان شوریده خاطر
 ز فریاد ودرد بر تن خویش زنجیر بافت
نه تقدیر  ونه تقصیر بر پای او زد تیر
 که دردست آن »کورد « نادان بو دتقدیر

دریغ ودرد که اشعار پر شکوه نظامی در آنجا بجای مانده ونام شیرین وفرها و خسرو وپرویز بر زنان ومردان ......نهاده شده است .پایان