جمعه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۵

روستایی در اسپانیا

تکه تکه مینویسم ذره ذره ضبط میکنم ، گاهی درون تختخواب روی تابلت وزمانی پشت میز وروی دکمه های این لپ تاپ که مدتهاست خوابیده ،  مهم نیست این نوشته ها کجا میروند وچه کسانی آنهارا میخوانند ،  روزی وقتم را صرف شعر کرده بودم اما امروز دیگر دور اشعار سپید وسیاه نمیگردم ، اینها همه دردها وهمدریهاست که دراین  گوشه جمع شده است ، دیگر دوران جوانی  هیچ انعکاسی  ندارد اگر هم داشته باشد من حوصله تکرارش را ندارم ،  زمانی با هزاران شاد ی عشقهارا را درسینه ام جای میدادم امروز همه را بالا آوده ام ،  هیچکس جاودانه دردلم نماند ، نه احساسات پاک ومقدسشان ونه گرمای وجودشان ، تنها سینه ام بسوی بالا میرود ، بسوی خداوندگاری که در جایی پنهانش کرده ام  ، نه فلسفه بافی میکنم ونه در راه اشراق گام برمیدارم ،  تنها عینی کردن احساساتم  را دروجود او خلاصه کرده ام ، دلیلی برای رد او ندارم اما هزاران دلیل برای وحود او در قفسه سینه ام پنهان است .
بطریقی خودرا تسلیم او کرده ام او وجود خارجی ومادی ندارد ، روح هم نیست ، بلکه بعنوان یک نور وروشنایی درون سینه ام میدرخشد وبه هنگام نا امیدی ناگهان  دست اورا مبیینم که بر پشتم مینشیند ،  من از قویترین ، پر ماجراترین  وعمیق ترین چاله ها وگندابها گذشته ام وهمه جا ، جای پای اورا دید ه ام ، هیچگاه فکر مرگ بر افکارم سایه نیانداخته حتی دراوج  نا امیدی ، او درمن راه میرود وحرکت میکند اما هنوز مرگ را ترسیم نکرده است ، زندگی را با چنان عمق دردناکی طی کردم که اگر هرکول بود زیر آن جان میداد ، اما من جسته ام ،  کتابچه ها ودفترچه های خاطراتم زیر انبوه خاک خوابیده اندوشاهد این روزهای دردناکند ،  همه جا سایه او بوده ونشانگر وجودش میباشد ،  از موعظه ها فراریم  ، از پشتک وارو انداختن وتقلید از دیگران بیزارم ،  او تنها جواب تمام مشگلات .وتنهایی منست ،  نویسندگی یک بیماری است ، یک بیماری لاعلاج ،  وبهترین  کاری که میتوانیم بکنیم  این است که با آن کنار بیاییم ومن با آن زندگی میکنم ،  امروز ممکن است تاثیری بر زمان حال نداشته باشم ، اما فردا یی هست ،  شاید باشند کسانی که بر زمان حال تاثیر گذار بوده وصاحب شهرت وافتخار وجایزه هم شده باشند اما من احتیاجی به هیچ جایزه نقدی وهورای اطرافیان ندارم باید خودم راضی باشم ، اگر از نوشته ای راضی نباشم آنرا از بین میبرم ،  خوب بقول نویسنده ای ، نوشتن سوء استفاده از زبان است ، من میل ندارم بنشینم برای دیگران درد دل کنم ، یا حدیث وافشانه ببافم ، گاهی دروغ میکویم چون نمیخواهم آنها ذهن مرا بخوانند ،  من ابدا میل ندارم از طریق ظاهر بر دیگران تاثیر بگذارم ، اما از طر یق ذهنیاتم بسیار تاثر گذارم ، درست حرف میزنم کلماترا بجا بکار میبرم ، از بی ادبی ولیچار گوی خودمرا کنار میکشم واگر هم لیچاری بشنوم تنها از این گوش شنیده از گوش دیگر بیرون میکنم ، اول نگاهی به گوینده میاندازم تا ببینم از کجا میسوزد ، آنگاه خنده ای میکنم ورد میشوم وفراموشم میشوذ ، انسان تنها از طری منش وشخثست ذاتی خود میتواند بر اطرافیانش تاثیر بگذارد اما امروز دیگر این منش وشخصیت خریداری ندارد ،   فرمول وقواعدش عوض شده است همه چیز بها پیدا کرده است برای پرسیدن یک آدرس باید چند سکه درون دهان گوینده انداخت وبرای عشق ورزیدن باید بهایی پرداخت بستگی دارد ، اگر شخصیتی والا وبالا باشد امکان اینکه اورا بپذیرم هست ، اما امروز همه گم شده اند و یا من با همه غریبه هستم .این دنیا مافوق دنیای دیگر ی است  کسانیکه دراین دنیا زندگی میکنند  دارای چنان امکانات مطلقی هستند که میتوانند خودرا به بالاترین رتبه ها برسانند ، جاییکه من هیچ اطلاعی از آن ندارم .

آه > ای نازنین ، در اندیشه دونان وپس فطرتان ؛
خودرا میازار ، که دنائت قویتر  است ، 
بگذار دیگران هرچه دل تنگشان میخواهد بگویند ، 

اندیشه وهنر بدون عشق امکان ندارد ،  فکر نمیتواند درجاییکه عشق نیست  تمرکز یافته واثری از خود بجای بگذارد ، من عشق را درسینه دارم ،  گاهی ملاحظه کاری  وزمانی ملاطفت ومهربان  واگر تربیت صحیحی نباشد فریادم بلند میشود . لازمه هنرمند بودن زجر کشیدن  وغیر طبیعی بودن است  با نگاهی به آثار گذشتگان میتوان دید که هنمه موزیستن ها ، نویسندگان  درجایی غیر طبیعی بوده اند ، ورگرنه تا این قرن آثار آنها باقی نمیماند ، امروز وفردا وفرداهای دیگر تنها هستم واین تنهای بمن شهامت بیشتری داده است حد اقل آنکه توانستم از افکارم بجای زبانم کمک بگیرم . پایان 
ثریا ایرانمنش / روستایی در اسپانیا /!/. بدون تاریخ .