سه‌شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۵

نیشخندها

 روز گذشته که خانه تکانی کردم و تقریبا ساعاتی را برای تخلیه  انبارکامپیوتر صرف کردم ، بیاد آن دو عدد دیگر افتادم  ، تنوره اولین کامپوترم هنوز لبریز زیر میز افتاده ، دومی مانندد یک جسد در کنارم خوابیده وسومی باید جور همهرا بکشد وآن یکی تابلت که مونس شبهای من است وکار رادیو را انجام میدهد ویا گاهی کار دفتر وقلم را .
کتابهای ( او ) بیشتر  بالای سرم است اکثر آنهارا امضاء کرده :( با تقدیم ارادت واحترام فروان ) یادرپشت دیگری نوشت : 
( چه بنویسم ، ازکجا بنویسم ، مگر نوشتن من چیزی را عوض میکند ) وامضا کرده است  چندی بعد دریک تصادف اتومبیل جانش را ازدست داد ، او حتی ( رومن رولان را ) نیز ملاقات کرده بود وباو افتخار میکرد ، آنروز در رستوران ( چاتانوگا) که داشت سالادش را میخورد وقلم رابه دست دیگری گرفته بود ، نا امیدی را درچهره اش خواندم ، او کارش را از معلمی  دریک شهرستان شروع کرد و درکنارش به تحصیلات دانشگاهی اش ادامه داد ، به چهار زبان  زنده دنیا تسلط داشت و اکثر کتابهایش را از زبان اصلی ترجمه میکرد ، گاهی اشعاری میسرود ودر دفترچه بغلیش اش نگاه میداشت ، دوست ونزدیک یارغار شادروان فریدون مشیری بود وعاشق شعر  ( آخرین جرعه  آن جام )  که با چه  لذتی انرا میخواند ، نه اهل دود ودم بود ونه اهل سیاست تنها عاشق سر زمینش بود ودرهمان خاکی که به دنیا آمده بود بخاک رفت .
نمیدانم اگر امروز بود ومرا میدید ویا درکنارم بود چه میگفت وچه میکرد ؟ با آنکه سالها با هم تفاوت سنی داشتیم ومن اورا مانند یک پدر دانشمند دوست میداشتم .درسهای زیادی از او گرفتم ،  کتابهایی که ترجمه میکرد اما اجازه چاپ آنرا نداشت به من میداد تا بخوانم ، 
امروز او نیست ، ومن بیاد نوشته او افتادم ::چه بنویسم ، برای کی وچی بنویسم ؟ نوشتن من چه چیزی را عوض میکند ؟ هیچ چیز را .
هیچکس نتوانست بفهمد که من در طول این چهل سال  دراین شهرهای کپک زده  وغم زده  چند بار پوست انداخته ام ، وهر بار با بتون  وآرمه محتوی شعورم آنرا ترمیم کردم ،  هیچکس نتوانست بفهمد که من چند بار به چند دیوار کاهگلی تکیده دادم که ویران شدند تحمل وزن مرا نداشتند ، از خا ک وخاشاک و کاه درست شده بودند وزن من سنگین بود از بتون ساخته شده بود .
هیچکس نتوانست بفهمد که من دراین مدتی که عشق را به مسلخ کشیده وبرده بودند من آنرا درون سینه ام محفوظ نگاه داشتم  تاروزی به یک ( انسان) عرضه کنم ، وچهل سال میشود که هیچ انسانی را ندیدم از همه گسسته  وفاصله گرفته ام  وتا چه اندازه بتون نفرت میان من ودیگران رخنه کرده وتا چه حد گل های بی شعوری شانرا بر پیکرم پاشیده اند باز آنهارا پاک کرده وخودرا تمیز ساخته ام .
امروز همه درلباسهای شیک با مدل بالا بیقوارگی روح خودرا پنهان میکنند ،  ونمیدانند که این بیقوارگی وزشتی در چهره وبینی آنها هویداست  . حال چشمانمرا مانند یک دوربین یکصد مدار  روی اشخاص ذوم کرده ام ، مورچه هایی را میبینم که از سر وکول هم بالا میروند ، روی غذا ها با هم جنگ دارند ، روز نجاسات نشسته اند تغذیه شعورشان از همان نجاستی است که بخورد آنها داده شده است .
من در دوران خوبی متولد شدم ، دوران خوبی تربیت شدم ودوران خوبی آن سر زمین لعنت شده را ترک کردم ، حال تنها برای دل خودم مینویسم ، نه کاری به سیاستشان دارم ونه به کیاست نداشته شان ، هرچه را که درطول نزدیک به این نیم قرن باید نوشته شده وگفته شده دیگر هرچه بنویسم ویا بگویم بیهوده ا وزائد ست ، انسان مانند یک تکه گوشت به دنیا میاید واین محیط و آداب ورسوم وخانواده وسپس آموزش اوست که از او یا یک انسان میسازد ویا یک چهار پا . دریک محیط آنارشیستی نمیتوان خوب رشد کرد وخوب از شعور وروح خود حفاظت نمود سیل  ویرانگر تر از آن است که بگذارد شخص دست به چوبی ، کنده درختی ویا دیواری بند کند دیوارها همه خشت وگلی ومصنوعی با رنگهای قریبنده اند  ، کمتر کسی بدنه ای سخت واستوار ومحکم دارد ،  کمتر کسی روح انسانی را درک میکند ، یکنوع سبعیت ، یکنوع خشونت  ویکنوع احساس آدمخواری در بین مردم جهان رسوخ پیدا کرده است ، دیگر کسی به آوای چنگ گوش فرا نمیدهد طبالان با طبلهای میان تهی خود همهرا مشغول ساخته اند . 
چهل سال پوست انداختم و امروز  دوباره مشغول ساختن بتون پیکرم هستم . بدبختانه در دوره ای هستم که باید دشوارترین مرحله تاریخ  یک جامعه را پشت سر بگذارم ،امروز خودکشیها بیشتر شده مرگ برای عده ای یک آرزوست ،وبی بند وباری که خود یک عکس العمل نامطبوع درمقابل نظام های فرسوده واز درون پوسیده میباشد  درخال حاضر غوغا میکند ،  ارزیابی ومرور در تاریخ وفرهنگ گذشتگان کاری بس دشوار است که باید به دست جوانان کاردان سپرده شود  دیگر دراین دوران کسی نمیتواند بگوید کمبود کاغذ است ویا جوهر ویا چاپخانه !! امروز برای خواندن نسخه های چاپی قدیمی خیلی راحت میتوان وارد هر کتابخانه ای شد وآنرا یافت ، اما متاسفانه امروز پیدایش پیامبران جلوی هر پیشرفتی را گرفته است ، یکی با تبرابراهیم  میاید دیگری با عصای موسی سومی با روح پاک مسیح وچهارمب با استناد با کتب دیگران ، انسانها از هم دور شده اند هیچ پیامبری با یک قلم ویا دفترچه ویک بغل کتاب نیامده است . همه شاهکارهای دنیای امروز در بدترین شرایط بوجود آمده اند در شعر ریاکاری کمتر به چشم میخورد ، میوه شعر میتواند یک میوه مطبوع  وفرحبخش باشد ، نه ویرانگر ، آن خدایان مقوایی  شعر برای من کوچکترین ارزشی ندارند ،  هنوز حافظ جاوان است ، خیام ، سعدی ، واز معاصرین نادر پور ، رهی ، ومشیری، اینها خود وشعرشانرا آلوده سیاست نکردند ،تنها سرودند ، از غمهای بشر ، واز دردهایی که روح را خراشید /
هر چه دراین پرده نشانت دهند 
گر نپسندی  به از آنت دهند 
در شعر میتوان هم رقص امید را یافت  وهم بیم مردن را  وهم زمزمه انتظار را  وهم رنجها  که همیشه همسفر ما ویار ما میباشند . اما اگر شعر به کثافت سیاست آلوده شد دیگر نامش شعر نیست ، یک فریب است وبس . پایان 
31 /5/2016 میلادی /و