ميان پرده
دلم گرفته ، هواى خانه تاريك است ،
هو اى بيرون نيز تاريك است ،
دلم گرفته ،
ايوانى نيست تا به آنجا بروم وعطر گل ياسى
كه نيست ، ببويم
گلها نيز خودرا پنهان ساخته اند ، گلها نيز " دستورى "
سراز خاك بيرون مياورند
بوى مرگ ، بوى نامردمى، بوى اسارت ،
همه جارا فرا گرفته
ًسيرك به را ه ميفتد ، درون سيرك تنها مردان سيه پوش
با سر نيزه هايشان
ًتكه هايى را كه بريده اند ، به تماشا ميگذارند
كودكان ، امروز با سرهاى بريده بازى ميكنند
سروهاى قد كشيده تنها روى. گورستانها ايستاده اند
هركدام يك انسانند ،
آنكه ميداند ،ميميرد ، آنكه ميخواند ، زبان ندارد
وأنكه نميداند ،ايستاده در پشت يك ديوار سربى ،
وآنكه ميخواند از بيراهه هاى " حله" بر ميگردد
وآواز شب مردان " حلب " را به ارمغان مياورد ،
امروز ، همه را فراموش كرده ،
لباس ابريشمى سپيده ، اورا از راه حله به پله هاى بلند راهنمايى كرد ،
دلم گرفته،
بوى ادار همسايه از سوراخ ديوار بجاى بوى گل سنبل
نوروز را معطر ميكند ،
ثريا ايرانمش ، يكشنبه ٢٨ فوريه ٢٠١٦ميلادى