یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۴

ميان پرده 

دلم گرفته ، هواى خانه تاريك است ،
هو اى بيرون نيز تاريك است ،
 دلم گرفته ،
ايوانى نيست تا به آنجا بروم وعطر گل ياسى 
كه نيست ، ببويم 
گلها نيز خودرا پنهان ساخته اند ، گلها نيز " دستورى " 
سراز خاك  بيرون مياورند 
بوى مرگ ، بوى نامردمى، بوى اسارت ، 
همه جارا  فرا گرفته 
ًسيرك به را ه ميفتد ، درون سيرك تنها مردان سيه پوش 
با سر نيزه هايشان 
ًتكه هايى را كه بريده اند ، به تماشا ميگذارند
كودكان ، امروز با سرهاى  بريده بازى ميكنند
سروهاى قد كشيده تنها روى. گورستانها ايستاده اند 
هركدام يك انسانند ،
آنكه ميداند ،ميميرد ، آنكه ميخواند ، زبان ندارد 
وأنكه نميداند ،ايستاده در پشت يك ديوار سربى ، 
وآنكه ميخواند از بيراهه هاى " حله" بر ميگردد
وآواز شب مردان  " حلب " را به ارمغان مياورد ،
امروز ، همه را فراموش كرده ،  
لباس ابريشمى سپيده ، اورا  از راه حله به پله هاى بلند  راهنمايى كرد ،
دلم گرفته، 
بوى ادار همسايه از سوراخ ديوار بجاى بوى گل سنبل
نوروز را معطر ميكند ،

ثريا ايرانمش ، يكشنبه ٢٨ فوريه ٢٠١٦ميلادى