شب شوم "پاریس"
ای برادر قصه چون پیمانه ایست
معنی اندر وی بسان دانه ای است
دانه معنی را بگیرد مرد عقل
ننگر پیمانه را ، گر گشت نقل
"شمس تبریزی"
دین ، که معامله ای با خدا باشد تبدیل به یک تجارت وسپس در پشت تجارت وسیاست جنابت نیز افزوده شده است ، امروز باید دوباره شمع هایی را برافروزم برای روح رفتگان وبیگناهانی که قربانی قدرت واین تجارت شده اند ، در حال حاضر پروردگار بانکدار قدرت روی زمین است وهر از گاهی قبضهای دریافت از طرف او به زمین میرسد ودیگر، بنده ناچیز نمیتواند بی خطر زنده وزندگی کند .
روزی به حقیقت راهی داشتیم ومعرفتی بخرج میدادیم که آن راه را گم نکنیم معرفتی که هیچ نیازی به قربانی کردن وآزمایش نداشت ،
امروز آن خرد ومعنا ی آن دراین جهان گم شد ، همه فهمیده اند که روز جزایی نیست ویا اگر باشد خیلی دیر است بگذار به هوسهایمان دست بزنیم وبا آنها بازی کنیم .
هر کاری وهر اندیشه ای دو رو دارد در رویه اولش انسان بیخبرد از آن لذت میبرد وبه آن عشق میورزد اما رویه دیگرش انسان روحش را میفروشد مانند یک خود فروش ویک هرجایی ، دیگر نمیتوان نام بشر بر آن نها دحتی نمیتوان گفت " فاحشه" مذهبی یا سیاسی بلکه باید گفت حیوان خونخوار .
امروز هزاران تن از این فاحشه های خونخوار دست به تجارت سده های پیشین زده اند وبه تاخت وناز میپردازند وخودرا "بت شکن " مینامند!!
همه مجسمه ها وبت های حقیقی که از هنر وعشق سر چشمه میگرفت درهم کوبیده شدندوبجایش بت های خیالی نشسته اند وخودرا نماینده ( حق میدانند) !! .
مردم دیگر کمتر این سالها زیباییهارا درک میکنند شهر بی مجسمه ، شهر بی حقیقت ، شهر بی ترحم وبدون مهربانی ، شهر بی شکوه وشهر بی خدا .
شهرهاودنیایی شده که دیگر انسان حق اظهار وجود ندارد وحق دیدن زیباییها ومهر ورزیدن را ندارد مگر نه آنکه خدا خود نماینده وانگاره زیباییها بود ؟.
حال باید به تصاویر دروغی تعظیم کرد وبه سلسه های ساختگی تسلیم شد وبه آنها احترام گذاشت ، دیگر هیچ چیز معنا ندارد تنها شلاق ، زنجیر وحلقه وسپس داس مرگ معنا پیدا کرده است .
مرغ خیال که روزی مانند یک شاهین بلند پرواز در آسمانهای بیکران میچرخید امروز ازترس در گوشه ای پنهان است وبجایش کلاغهای خونخوار وتازه رشد کرده وپروار شده که همه لذتشان در چشیدن خون است در آسمان زندگی پدیدار گشته اند .
دیگر معنی رسیدن به عشق واشتیاق نیز مفهمومی ندارد ،
امروز تاریخ را با مشتی علفهای هرزه وساختگی بزرگ کرده ومانند حیوانات با ما رفتار میشود که باید از این علف تازه رسیده تغذیه کنیم وحق نشخوار غذای دیروز را نیز نداریم ،
هر کسی شبیه خدای خودش هست ، واین موجودات نیز شبیه خدای جبار وقهارشان میباشند ، که دست آویز دست قدرتمندانند وخود نمیدانند ، همه گیج ، همه در هوای یک بنگ دارند سیر میکنند .
امروز ایمانمانرا ازدست داه ایم وروی زمین همه مانند جانوران پست زندگی میکنیم وخدای خوب ومهربان ما به آسمان های دوردست پرواز کرده است از خودش چیزی باقی نگذاشت هرچهرا بود باخود برد ، نفرت ، کینه ، آدمکشی را برایمان گذاشت وخود از دور به نظاره نشست .
امروز شهرها زیر خون میغلطد وعده بیشماری را خوشحال کرده است ، خوشحالند از اینکه نیمی از مردمان بی گناه قربانی دست مشتی آدمکش بیرحم شدند ( روزنامه وطنی ما بنام ( وطن امروز ) صحنه خونینی را نشان میدهد ومینوسد بفریمایید شام چون درسوریه دست بردید این مکافات شماست !!! آن مردک گردن دراز مانند حیوانات قلعه تاریخی مانند زرافه ای همچنان روز وشبش با خونریزی میگذرد وحاضر نیست تخت را رها کند قدرت دیگری از آنسو. مرزها دارد باو خوراک میرساند ودرنتیجه؟!
انسانهای بیگناهی که تنها تفریحشان نشستن دریک کافه کنار خیابان است بایدبه آتش مسلسل کشته شوند .
دنیا با چند شمع وچند دسته گل و نیمه کردن پرچمهای بی ارزشش دارد مثلا باین کشتار احترام میگذارد ودرهمان حال قدرتمندان بر سر جنازه ها دست یکدیگررا میفشارند برای برنامه بعدی تدارک میبیند واین مردمند که قربانی های اصلی اربابان بیشعور میشوند شعرو ودانش را را تخته کرده اند مردم باید مانند گوسفند پروار شوند وسپس میمونها آنهارا بخورند ( همان پایان داستان ماشین زمان ) . پایان
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . یکشنبه 15 نوامبر 2-15 میلادی / پس از فاجعه کشتار بیرحمانه شب چهاردهم درپاریس / فرانسه