جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۴



سرزمين من ، 

در حال حاضر در سر زمين من ، گويى دو ملت زندگى ميكنند ، يكى دولت حاكم وديگرى ملت. بيچاره ورنجو ر وبدبخت كه تن به هر حقارتى ميدهند .
در سر زمين من زبان عوض شده ، حروف بيقواره وبد شكلى  جاى آن حروف زيباى پارسى را گرفته است ، بيسوادى بيداد ميكند ،سر زمين من هميشه مورد تاخت وتاز متجاوزين بوده است بنا براين نميتوان ناريخ درستى برايش نوشت ، نميتوان گفت كه سرزمينى است كه اصالتها در آن ريشه دارد ، نميتوان در ميان قشر درهم فشرده اش نقشى از أرسيتوكراتى پيدا كرد ودر باره اش نوشت ويا داستانى خلق كرد ،  سر زمين تشكيل شده از چندين قبيله كه گردهم جمع شده سعى ميكنند زبان يكديگرا بفهمند و يا با افكار يكديگر آشنا شوند اما اين عمل مضحك وكمى دشوار است ، ساز  وأواز در آن سر زمين حرام وممنوع است ، خوانندگان ونوازندگان در خانه ها وپستو ها خودرا پنهان داشته اند ، عده اى بيمار ،ورنجور وعده اى مهجور ، اوباشان  وبيسوادان ومردان جاهل به همراه همسران كاهل وجاهلترشان در حال حاضر روى صحنه خودرا به نمايش ميگذارند ، براى غرب اين كار واين عمل واين نوع حكومت بسيار پر فايده است ، تفرقه بيانداز وحكومت كن ، مهربانى ، يگانگى ، دوستى ها همه از ميان أن سرزمين رخت بربسته ، گويى خداوند آنرا نفرين كرده است ، خداوند هم روى خودرا بر گردانده ، هر چقدر بر تعداد مساجد ومنابع  مذهبى وعبادتها اضافه ميشود خداوند از آنها دورتر ميرود تا جاييكه بكلى آن مردم وآن سرزمين را بفراموشى بسپارد . 
ما جزيى از أن مردم بوديم ، حال مجبوريم در تاريكى ها وفلاكت وكثافت غرب زندگى كنيم ودامن خودرا بالا بكشيم تا ألوده  نشود ، پاهايمانرا جمع ميكنيم تا مجبور  نباشيم به راهى قدم بكذاريم ، خانواده ما يك فاميل بين المللى شده ، يكى امريكايى ،يكى انگليسى ، يكى اسپانيولى ، يكى روسى و، و، و، و، در اين ميان من بايد با سكوت  به همه بنگرم ، مانند يك انسان لال. وگاهى كور ، چيزهايى را كه ميبنم ناديده انگارم و قوانين وسنتهاى ديرين خودرا فرموش كنم ، كمتر به موسيقى سر زمينم گوش فرا ميدهم  ، چون ديگر چيزى نمانده تا من بشنوم هر چه بوده  شنيده ام ، هنر در آن سر زمين  كناه است بنا بر اين  كسى به دنبال هنر وهنر مند شدن تميرود. اما در عوض بشدت خود أرايى ميكنند ، هركدام  بصورت يك تابلوى رنگ وروغنى  زنده دد همه جا ديده ميشوند ، كتاب تازه اى چاپ نشده تا به معلومات ما اضافه شود ، اينترنت جاى همه چيز را در زندكى ما پر كرده است ، به كتب قديمى پناه ميبرم  ورنج ودردى كه نويسندگان وشاعران آن زمانها بر خود هموار كردند تا چيزى را خلق كنند وبيادگار بماند ، تا ريخ ما لبريز از خون است ومردان جاهل كه هيچكاه هم نميتوانند مانند يك انسان كامل خودرا بسازنند ، پول  برايشان از همه حرفه ها وهنرها ودانسته ها بيشتر ارزش دارد ، اصالتى كه روزى  من در پي آن بودم وجود ندارد ، تنها همان بازماندگان ايليلاتى هستند كه هنوز غرور دارند ، احساس دارند وعشق را ميشناسند . سر زمين من روزى جايگاه مردان اديب ،شاعران بر جسته وهنرمندان بزرگ بود وامروز جايگاه ديوان ودد ها والبنه دزدها و أدمكشان .
سر زمين  من نابود شده ،من ديگر هيچگاه نميتوانم روزى بخانه ام بر گردم ، همه چيز تغيير شكل داده وهمه آدمهاى آنجا مسخ شده اند  ، حال مجبورم از ادمكهايى كه در طى اين دوران مهاحرت اطرافم را كرفته بودند ، قهرمان بسازم وكتاب بنويسم ،  وآنچه را كه نوشته ويا مينويسم به دست صندوقدارم ميدهم ،شايد روزى همه آنها هيزمى شدند تا پيكر مرا  در ميان گرفته وشعله به آسمان بفرستند ، در ميان  شعله ها شايد توانستم كسى ويا چيزى را بيابم ويا بشناسم .ث

ثريا ايرانمش ، لندن ، جمعه ١٣ شهريور ١٣٩٤ شمسى ، برابر با ٤/٩/٢٠١٥ ميلادى .