سفر مرا بکجا میبرد ؟
ناگهانئ از دمای هوا بیدار شدم حرارت اطاق بد جوری بالا بود ، هنوز تا سپیده خیلی مانده وهوا تاریک بود ، نلویزیونرا روشن کردم ، هشت هزار هکتار درخت وسبزه وجنگل روی زمین وکنار گوش ما در آتش سوخته بود ، در دورستها تازه آتشرا خاموش کرده بودند در شمال وحال در جنوبی ترین نقطه شهر شعله های آتش به هوا میرفت ، دود ومه وهوای بسته نفسم را بدجوری درون سینه ام حبس کرده بسختی نفس میکشیدم ، خودم را بیرون انداختم روی بالکن، نه از هوای تازه خبری نبود هوا مه آلود گرم ودمای شدید فورا زیر دوش پریدم ، قلبم به تپش افتاده بود .
بر گشتم روز کاناپه ام دراز کشیدم عده ای داشتند جاز مینواتند ، سالها بود که از شنیدن این موسیقی محروم بودم با آمدن این اسباب بایهای جدید دیگر کسی حوصله شنیدن موسیقی را ندارد همه به دنبال (لایک) هستند وببیند چند نفر از عکسهای مشمئز کننده آنها دیدن میکنند ، آه نام سازها داشت فراموشم میشد ، گیتار ، فلوت ، قره نی آن یکی ؟ آن یکی ؟ آن ساکسفون وتراانگل و کیبردی که ارکستر چند نفره را همراهی میکرد اما از خوانندگان قدیمی دیگر اثری نبود > همه بسوی آسمان پر کشیده اند مانند عمر شریف ، او هم رفت تنها وغریب مسیحی به دنیا آمد ومسلمان از دنیا رفت غیر از چند نفر از دوستان وهنرپیشگان قدیمی مصری وفامیلش کسی اورا تا خانه ابدیش بدرقه نکرد ، او یاسر عرفات نبود ، او عمر شریف بود وواقعا مردی شر یف و دوست داشتنی بود مطمئن ویکرنگ ویگانه بود اینرا همه دوستانش اذعان داشتند . بخاطر عشق همسرش مسلمان شد وپس از جدایی از همسرش هیچگاه باکسی نرد عشق نباخت تنها عشق او _( بازی بریج ) بود هیچ جنجال وسر وصدایی واسکاندالی بپا نکرد همیشه با آن لبخند شیرینش و چشمان مهربانش به همه خیره میشد ، آنقدر او خوب بود که نتوانست بازی درخشانی را در فیم چنگیزخان مغول ارائه دهد ، زیادی مهربان بود .
حال او هم رفت ، ما ،مانده ایم ونزدیک به پایان دنیا ، بی آبی ، آتش سوزی بیماری قحطی نان وآدوقه و.......
مون سینیور دروازه آهنی را به روی ما باز میکند مارا راهنمایی میکند که بسوی مجسمه های طلاییش خم شده ودعا کنیم ، او نمیداند قحطی یعنی چی ونمیداند بی آبی درکجاست ونمیداند سوختن هکتارها درخت تنها ریه هارا از کار میاندازد ، خمره های شراب آنها با مهر مخصوص محفوط است ومزارع پر بار آنها از بهترین مواد غذایی وسبزیجا تی که به کمک خواهران برادران دینی کاشته میشود آنهارا بی نیاز میکند فوارهایشان تا نزدیکی آسمان میرود ! بلی ارباب دین همیشه خوب خورده اند وخوب خوابیده اند وآرامگاهاشان نیز مزین به چند کیلو طلا ونقره وسنگ مرمر است ومردم را ودار میکنند تا برای روحشان دعا کنند ؟! ارباب سیاست گاهی به تیر غیب گرفتار میشود ویا به زباله دانی تاریخ ریخته شده وخواهند سوخت ، چند سالی بلبل زبانی میکنند وسپس جایشانرا به دیگری میدهند ، این قدرتمندانند که حافط ادیانند واین این ادیانند که حافظ منافع آنهایند ، بقیه برده وار دورآنها میگردند ولقمه نانی از کف کشیش محله ویک چند قطره آب به درون حلقشان میریزند وآنهارا به راه راست هدایت کرده از آنها میخواهند سر به زیر وفرمانبردار باشند .حیف که نتوانستم داستانمرا ادامه دهم ، ممکن بود که برایم درد سر ایجا د شود مانند همه آنهاییکه فکر آزاد وبلند دارند وقلم دردستشان مانند فرفره میچرخد وافکارشان واندیشه هایشان باز است ، دچار دردسرند ،اگر قرار است سر به پرستش خدای یگانه بگذاریم راههای زیاد ی هست ، گرسنگان وبرهنه ها درکوچه وبازار اما آنها باید باشند تا تماد گناه را به رخ بقیه بکشند..
روز گذشته رو به آسمان کردم وگقتم :
پرودگارا ، دیگر درهیچ زمینه ای به کسی نه کمک فکری ونه کمک مالی ونه خدمتی خواهم کرد مهربانی هایم را برای آنهایی میگذارم که به حقیقت نیاز دارند ، نه خود فروشان وهیزم بیار های معرکه وآنهاییکه مانند بوقلمون هر لحظه بشکلی بت عیار درمیایند .
عازم سفرم ، نمیدانم چه مدت اگر برگشتم بازهم خواهم نوشت تا زمانیکه نفس درسینه دارم . پایان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / دوشنبه 13 جولای 2015 میلادی/