دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۳

تبعیدگاه

امروز آهنگی از دلکش روی یوتیوپ بود که آنرا باشتراک گذاشتم . هیچ گمان نمیکردم که مرگ او اینهمه مرا دچار تحول روحی کند . هرچه به روز سالگرد مرگ  او نزدیکتر میشوم بیشتر دلم میگیرد او ایران را دوست میداشت وبخاطر ایران رنج وشکنجه وزندان را تحمل کرد خیری هم ندید روزهای آخر که با او حرف میزدم اگر خانم نبودند باو میگفتم برای  این ملت تو خودترا دچار آنهمه رنج وعذاب وشکنجه کردی ؟؟ جوابی نداشت بمن بدهد بخیال خود میل داشت ایرانی پاک وتمیز بسازد ایکاش مانند صادق هدایت زودتر از اینها از ایران میرفت ، زندان .سپس تبعید به بد ترین محل آب وهوا وسپس بیکاری ورنج تا توانست شغل ناچیزی که ابدا با روحیه او سازگار نبود به دست بیاورد وسپس دوباره تحویل زندان داده شد خوشبختانه این بار دوران زندانش تنها نه ماه بود . درعوض آن مردک منحرف با باج دادنها به ملاهای قم هر روز کارش بالاتر میگرفت وپول جمع میکرد تا مرا نگاه دارد .من  به تبعید  آمدم سالهاست  در زیر این بار خم شده ام وبا آنهاییکه جلای وطن کرده اند  هیچگاه هم آواز نبودم اگر این عده سر به میلیونها نفر هم میزد باز شباهتی بهم نداشتیم  من تنها یکنفرم  کسیکه خود خواسته  به تبعید آمدکاش همان زمان که بمن گفت بیا برویم من رفته بودم ، گفتم ، نه ! اینجارا دوست دارم  گفت در خارج میتوانی درس بخوانی زبانی تازه یاد بگیری ، گفتم نه ! جدا شدیم .او جوان بود منهم بچه ، سپس سرنوشت مرا به دست یک بورژوای بدبخت شهرستانی داد واو هم رفت یک زن آلمانی گرفت ، اما گویا سایه من همیشه درزندگیش بود چرا که دوزن گرفت وهردو اذعان داشتند که من بین آنها هستم !!

حال من درتبعیدم یک تبعید خود خواسته  آنرا پذیرفته ام هرچند پر مشقت باشد امروز در همه جای دنیا درستکاری  جای خودرا به سیاهکاریها داده است  حقوق همه پایمال میشود  واز بین میرود هر کس سالمتر باشد ذلیل تر میشود  امروز یک زوال ویک تاریکی بر مملکت من سایه انداخته  همه فریاد آزادی سر میدهند که دربطن خفه میشود وگاهی این  فریادها از چهار دیواری اطاق وزیر پتو لحاف فرا تر نمیرود  ، آن نگین درخشانی که روزی بر تارک خاور میانه میدرخشید  وسر به آسمان لاجوردی میسایید امروز جایگاه ارواحی شده که نردبان دزدی وطناب دار بر دیوار ظلم واستبداد حاکم است

ومن یک بیگانه ام . بیگانه  برای همه دینا بیگانه ام .تنها او بود که مرا دوست میداشت وصدایمرا دوست میداشت و همیشه میگفت بخوان ، برایم بخوان .امروز اثری نه از آواز مانده ونه از آوازه خوان.

ومن به این آوارگیها عادت کردم دیگر میلی به بازگشت به آن سر زمین نفرین شده ندارم هرچه بود تمام شد .همه رفتند  با این مردم جدید هم هیچ آشنایی ندارم برایم غریبه  هایی هستند که به زبان فارسی حرف میزنند ومن گوش میدهم بی آنکه تن به خواسته ها ویا آیین ها وسنتهای من درآوردی آنها بدهم.

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / همان روز دوشنبه ! در تبعید !!!!

هیچ نظری موجود نیست: