داشتم از زور بیکاری دفترچه های قدیمی را ورق میزدم چشمم افتاد به داستان افسرخانم وفری خانم ، عجب حکایتی است این داستان !!!
فری خانم میپرسد که : این افسر خانم چرا اینجا مانده تک وتنها بیمار ومریض وخسته چرا بر نمیگرده بره ایرون؟ مگه نمیگه که همه فامیلامون توی تهرون قصر دارن خوب ! اوهم بره با پولی که اینجا خرج میکنه یک کاخ کنار قصر اونا بساره تازه مگه ازدولت پول نمیگره نه کارکرده ونه مالیات داده تازه از دولت هم ماهیانه میگیره ، هربار هم میپرسی از کجا اورده ای؟ میگه میرم تهرون یک تکه زمینو میفروشم برمیگردم اینجا خرج میکنم ، خوب ، درطی این چندین وچند سال اگه همه ایرونو فروخته بود الان دیگه خاکی وزمینی وجود نداشت پولهارو هم میده به پسراش که همه جای دنیا دفتر بزنند ؟! ، خوب آدم حسابی چرا اینجا؟ چرا نمیری مثلا موناکو یا کوت دازول ( کوستا آذول ) ویا پاینتر خود جنوب فرانسه که کلی هم قدمت وتاریح داره ؟ همه دزدهای گردن کلفت اونجا هستند ، میگه نه الا بلا من همینجا خوشم کنار بچهام هستم !!! راستی اون پروفسور بزرگه که همین چند وقت پیشا ایرون بود به پسرش ( پسر افسر خانم ) زنگ زده که بیا آلمان زیر دست من تخصصت را بگیر آخه متخصص مغزو اعصابه یعنی جراحه ! پسرک گفته نه ابدا نمیام همین جزیره بهم بیشتر خوش میگذره ، میرم زیر آبی یعنی غواصی وخیلی کارای دیگه این جزیره بمن بیشتر احتیاج داره تا بقیه ، خوب او بیچاره هم رفته از افریقا آدم اورده تا تربیت کنه ، جایزهشو هم گرفت .( جای مرحوم سینوحه خالی ) .
اون عرق فروشه که هر روز کارش این بود که کارتن مشروب هارو روی شونه اش بگذاره و ببره به بارها ورستورانها تحویل بده حال صاحب چند ویلا وچند هزرامتر زمین شده مغازه کوچک عرق فروشیش هم سه تا شدند !!!
دیگه چیزی نمیگم.................
خوب ! خودت چی ؟ سرکارخانم فری خانم ، تو اینجا چکار میکنی ؟
من ، کنار بچه هام هستم ، روزی روزگاری خانه ی بود سفره ای بود اتومبیلی بود هرکه گرسنه بود تو خونه من سیر میشد هرکی کار داشت وکیل من براش کاروجور میکرد هرکی ماشین نداشت اتومبیل من زیر پاش بود منم خیال میکردم بین همون آدمای قدیمی ومثلا بافرهنگ .کولتور نشسته ام ابدا این ادمای جدیدو نمیشناختم اون آدم خوبا همه یا مرده بودندویا در جایی دیگه سر زیر بالشون برده بودند من نمیدونستم یه همچی کسایی هم ممکنه توی ایرون باشند ، خوب انووقتها من ازچار دیواری خونه وکوچه پایم رو پایینتر نمیگذاشتم سرم تو کتابا بود ودنبال لغت میگشتم !!! وترجیخ بند وترکیب نبدهارا باهم مقایسه میکردم ؟! خوب دیگه .........
حالا همه سواره اند ومن پیاده ! همه سه تا سه تا ما شین دارن ومن باید تو صف اتوبوس ساعتها بایستم همه بیزنس من وبیزنس وومن شدند ومن باید از گداخانه دولتی ماهیانه حقوق بگیرم تازه کلی کاغذ ومدارک برده ام که والا بخدا من هرسال مالیات پولی را که از انگلیس اینجا اوردم تا خونه بخرم ، دادم سالها هم نشستم کنار چرخ خیاطی مالیات اونم دادم حال .....راستی دیشب بفکر چرخ خیاطیم افتادم ، آیا هنوز کار میکنه ، حتما زنگ زده اون چرخ خوبم را که از انگلیس اورده بودم بعنوان کمک عاریه ای به یک خانم دادم دیگه رنگشو ندیدم ، بعد رفتم یک چرخ خیاطی دیگه خریدم اما مثل اولی محکم وحسابی نبود هرچه بود گذشت ، حالا تازه برم ایرون یک متر زمین ندارم توش بمیرم زمین ها راهم یک موزیسین معروف خورد ویک لیوان شیره هم روش سر کشید .کجابرم ؟
این است فرق بین آدمها که از قدیم گفته اند : خلایق هرچه لایق .
از سری یادداشتهای روزانه .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / دوشنبه /
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر