جمعه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۲

از پنجره

دراین سر زمین آنچنان خود را آراسته اند ودرانتظار قرعه کشی "المپیک" میباشند من مطمئن هستم المپیک جهانی هم دراینجا ذوب میشود . آخ ...بهتر است بروم بطرف نوشته ها گذشته وذکر مصیبتها که میدانم برای کسی هم مهم نیست حد اقل همه دردهایم را فراموش میکنم ویا یک درد دیگر بر روی سینه ام سنگینی خواهد کرد " یاد او" مرا شادمان میسازد میل دارم درباره او بنویسم دیگر هیچگاه درهیچ زمانی مردی مانند او پیدا نخواهد شد .

نه ، بهتر است همه چیز را عریان کنم آی زن لعنت ابدی برتوباد حال دربیمارستانی درکوههای پربرف سوئیس  درمیان ملافه های سفید همانند همان برفهای قله ها ی بلند خوابیدی ای بی خبر از آتشی که روشن کردی هم جان خودرا سوختی وهم دیگران را .

از کنار خیابان آهسته میگذشتم رفتار مهندس| واو| بدجوری اعصاب مر ا درهم کوبیده بود اتومبیل خان درآنسوی خیابان پارک شده بود علی آقا پشت فرمان بود اما ازخود خان خبری نبود بی اعتنا به آنسوی خیابان رفتم گویی میل دارم چیزی بخرم به یک مغازه لوازم ورزشی وارد شدم بی اراده دور مغازه میگشتم همه پیکرم میلرزید میدانستم دوچشم منحوس وتیز درپشت شیشه پنجره ها نگران من است  ، اتومبیل جلوی پایم ایستاد سوار شدم وبی اختیار خودم را درآغوش او انداختم وگریه را سر دادم میلرزیدم زنگ خطر به صدا در آمده بود میل نداشتم ازآنچه که دردفتر برمن گذشته کلامی باو بگویم .

بخانه رسیدیم واوبرای اولین بار بچه را دید اورا بغل کرد گویی بچه یا نوه خود اوست دستهایش را بوسید محکم اورا درآغوش فشرد سپس اورا بمن داد وگفت :

پسر بچه زیبایی است باید خیلی مواظب او باشی وسپس برای شام بیرون رفتیم

روابط ما دوباره اوج گرفت دیگردرباره آینده حرفی نمیزدیم اما من میبایست بفکر آتیه خود وآن پسرک زیبا باشم همسرم شناسنامه بچه را به درخانه آورده بود وخود مدتی درانتظار من ایستاده وسپس رفته بود.

فردای آن روز برایم پیغام داد که : ماما میل دارد بچه را ببیند اوف ، مگر ماما قلم پایش میشکست که خود به دیدن بچه بیاید من باید اورا بخانه اوببرم ؟.خان با دوربین کانون پورفشنال خود عکسهای زیادی ازمن وبچه گرفت گفت :

چقدر درهیبت مادر بودن زیباتر شده ای ، باو نگفتم این عشق است که مرا زیبا کرده است ، نه باو نگفتم ، هیچگاه باو نگفتم که چقدر ترا دوست میدارم وچه مدتی او درانتظار این کلام بود ، چرا باو نگفتم ؟ درغیابش گریه میکردم اگر شبی دیراز موعد اورا میدیدم مانند دیوانگان بودم آن روزها آهنگی بنام شور امیروف که| فکرت امیروف| بر مبنای شور ایرانی ساخته بود زیاد شنیده میشد ، مرتب به آن آهنگ گوش میدادم وبه صدای مرضیه که میگفت :

راضی مشو هرنیمه شب از سوز دل آهی بر آرم / راضی مشو ......... گرام را اوبرایم خریده بود ........دنباله دارد.

ثریا ایرانمنش / جمعه 6/9/013 میلادی /

توضیح " میل ندارم به سرزمینی که مرا پذیرفته توهینی روا داشته باشم اما بقول معروف من با قایق روی آب نیامدم با دست پر از انگلستان وفرار از دست مردیکه هرروز مرا تهدید مبکرد که خانه اورا تحلیه کنم ( همسر مرحومم) چاره ای نداتشم او درغیاب من برای خود اقامت دائم گرفته بود ومن هر شش ماه میبایست پشت دفتر هوم آفیس بانتظار بایستم ودست آخر  تنها پانزده روز بمن فر صت دادند که انگلستان را ترک کنم ومن بیخبر ازهمه چیز لباسها وکتابها وبچه هارا برداشتم ور اهی این سرزمین شدم تنها کشوری که درآن زمان ویزای ورودی نمیخواست  راهها به رویم بسته بود نه عقد نامه ونه پاسپورتهای قدیمی نه شناسنامه من وبچه ها هیچکدام دردستم نبود یا اینجا یا ترکیه وهمسر مهربانم فورا تابلوی ( فور سیل ) را روی زمین خانه ایکه سالها بامید آنکه بچه هایم در آنجا رشد کنند ودرس بخوانند ، کوبید . ماجرا های زیادی برمن گذشت تک وتنها  با سه بچه کوچک باینجا آمدم بی خبر ازاینکه چه خبط بزرگی را مرتکب شدم ...... که خود داستانی جداگانه است ............ثریا/ جمعه شانزدهم شهریور 92

هیچ نظری موجود نیست: