دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۲

غارتگران

مشگل من با آن خانوده اختلاف عقیده واختلاف فکری بود برای آنها بوی دود وادار تف کردن خلط آب دهان باین گوشه وآن گوشه یک امر طبیعی بشمار میرفت برای من همه چیز باید پاکیزه میبود بعلاوه همسرم را دوست داشتم ودراین امید بودم که به یک کوه تکیه داده ام درحالیکه او مشتی کاه بیشتر نبود او به دنبال مادر میگشت ومن به دنبال همسر مرتب دربین زنان فامیل دراز میکشید وآنها از کوچک وبزرگ اورا نوازش میکردند هم زیبا بود وهم جیبهایش پر ،  زود  چرا معطلیه این گاو پرشیر میتواند همه شما گرسنه هارا سیر کند یالا ، مشغول شوید او هم همه چیزرا درطبق اخلاص گذاشته وبه فامیل میداد وروزی علنا بمن گفت ، اول برادرم وهمسر وبچه هایش بعد تو بچه هایت !!!! من همه بچه هارا از خانه پدرم نیاورده بودم تکلیف روشن بود لباسهایم را خود میدوختم ملافه هایم را خودم میدوختم ولباسهای بچه هایم را نیز خودم تهیه کرده وبرایشان میدوختم اجازه بیرون رفتن نداشتم مبادا سر وگوشم باز شود همه روز درخانه بودم داشتم بکلی ویران میشدم صدای انقلاب بلند شده بود  وزم زمه  هایی بگوش میرسید برای من دیگر همه چیز یکسان بود دراین پناهگاه دوم خود نیز در اما ن نماند م  همه آنها به دنبالم آمدند یکی برای رحم خود دیگری برای تخمدان خود سوی برای ترمیم پای چوبیش وچهارمی برای پاسبانی از من وجاسوسی ،  درمحیط خانه با حساسیتی شدید با دیگران برخورد میکردم انسان تنها با مرض های جسمی نمییرد بیماری هایی نیز در روح رخنه میکنند که کم کم روح وسپس جسم را به نابودی میکشانند مغموم در گوشه صندلی مینشستم خودرا با میل وکاموا وبافتنی سرگرم میکردم بکلی از دنیای خارج دور بودم وخبر نداشتم که آن افعی بزرگ فراری در پشت خانه ام درمیان انبوه درختان درخانه ای پنهان با همسرش زندگی میکند ریشی گذاشته کلاهی وعینکی نامش را نیز عوض کرده بود ، این همان ژنرال پنبه بود که خوب شهرداری را خالی کرد با کمک پسر هایش هرچه توانست به خارج انتقال داد وهمه را صرف خرید خانه  های گوناگون بنام توله هایش نمودسپس میگفت :

من با آن رژیم کاری نداشتم ، من تنها کار میکردم ؟؟!! حرفی احمقانه تر ازاین در دنیا گفته نشده است ،

بهر روی آن گاورا خوب دوشیدند شیرش را بردند وتنها تفاله اش را بمن پس دادند ومن چند سالی آن تفاله را نگاه داشتم تا ار بیماری سیروس کبدی دراثر نوشیدن مشروبات فراوان به آن دنیا رفت ، بی هیچ حرفی وکلامی من مشغول فروش اتومبیل وفرش خانه وچند سکه بودم تا اورا از زمین بردارم ومقبره ی آبرومند برای او بسازم تنها بخاطر بچه هایم وخود وبچه ها درگرسنگی بانتظاربارش باران بمانیم پسرکم از چهارده سالگی ضمن درسخواندن کار هم میکرد وسپس مهندس شد دختر کوچکم از هیجده سالگی بی آنکه طعم جوانی را بچسد بکار حسابداری وسکرتری مشغول شد تا بتوانیم زنده بمانیم ودختر دیگرم با همسرش به امریکا رفت . بلی من نمیتوانستم برای همسرم مادر باشم من یک زن بودم واز این اداهای لوس وبیمعنی که بعضی از زنان درمقابل همسرانشان انجام میدادند حال تهوع بمن دست میداد ،دیگر خبر ندارم خانه بزرگم درتهران به دست چه کسانی افتاد وغارت شد هنوز از انقلاب خبری نبود که من رفته بودم بیاد دارم روزی بیمار درتختخواب افتاده بودم خواهر زاده هایش مانند دزدان به چپاوول گنجه ولباسهایم پرداختند وخود او ناظر بر اعمال آنها بود ، به آنها گفتم هنوز نمرده ام ، لباسهایم غارت شد ملافه وحوله وظروفی را که برای جهاز دختران خریده بودم همه به غارت رفت واقعا من از این قوم درحیرتم این طایفه همیشه گرسنه .............

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ 16/9/013 میلادی / دیگر حوصله ادامه دادن را ندارم ، بهتر است درچاه متعف نرا بگذارم ورویش خاک بریزم تا بویش مرا بیمار نکند وبیاد " خان " هستم که کی وچگونه  از دنیا رفت ؟ روانش شاد.

 

هیچ نظری موجود نیست: