سه‌شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۲

برگشت

.....وز مین را باران برکت ها شدن ، مرگ فواره از این دست هست / شاملو

-------------------------------------------------------------------

شتاب داشتم که هرچه زودتر به دفترم برگردم آن خانم جانشین موقتی  با گرفتن حقوق یک ماهه  من جایش را خالی کرده بود.

دفتر  کارم تمیز روی میز گلدانی از گلهای رز سرح وصوراتی وزرد قرار داشت ، پوشه ها وپرونده ها رویهم بطور مرتب چیده شده بود ، ساعت نه صبح سینه هایم درد گرفت موقع شیر بچه بود اما ...بچه درخانه داشت با شیر خشک | مای بوی| که پوستر تبلیغاتی آنرا به دیوار اطاق بچه چسپانده بودم ، تغذیه میشد ومن غذای اورا  سهم طیعی اورادرون دست شویی خالی میکردم .

ساعت دوازه نیز میبایست این برنامه را تکرار کنم ، کارمندان حسابداری واطاق نقشه کشی به دیدارم آمدند عده ای بطور لفظی به خوش امد گویی مشغول شدند بچه های خوبی بودند ( خیلی خوشگل شده اید ) آخ نه ...تنها کمی وضع ظاهریم عوض شده مرسی ، آه اگر بگویم بهترین اوقات وسالهای زندگیم کدام بودند ، تنها همان سالها که هم عشق داشتم ، هم کار داشتم وهم مادربودم واین بهترین هدیه ای است که خداوند به بنده ناچیز خود اهدا میکند.

چه روزهای خوبی بودند آن روزها ، روزهای پر شور ، روزگار بی دردیها روزگار پس از زدو خوردهای سیاسی وبقول عده ای " کودتا" ! حال نخست وزیر جدید | امینی| که از  طرف دول بزرگ ! تعیین شده است  میل داشت جلوی خیلی از ریخت وپاشهارا بگیرد واولین حمله او به شرکتها وکارخانجات خصوصی بود ، مقاطعه کاران جدیدی ! از راه رسیده بودند شرکتهای چند ملیتی ومیل داشتند خودشان این کارها را انجام دهند بنا براین یکی یکی از شرکتها ی مقاطعه کاری وشرکتهای خصوصی تعطیل میشدند به قول ضرباالمثل معروف " هنگامیکه دیدی ریش همسایه ات را میتراشند ، تو خود ریشت را مرطوب کن " درشرکت ماهم ولوله هایی ایجاد شده بود اما من کمتر به آنها گوش داده ویا دل میسپردم.

یکی از پوشه هار باز کردم ...وای یک سیتواسیون چند برگه مر بوط به ساختمان یک بیمارستان که میبایست آنرا درچهار نسخه تنظیم میکردم ، درآن طرف پوشه کاغذی مانند بریده روزنامه جلب توجهم را کرد آنرا با کلیپ به پوشه وصل کرده بودند ، آنرا باز کردم شعر تازه ای از " رهی معیری" بود که زیر بعضی از ابیات خط قرمز ویا سبز کشیده شده بود :

درپیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم/ گر شکوه ای دارم ز دل به یار صاحب دل کنم / از گل شنیدم بوی او / مستانه رفتم سوی او و...... ( هنوز آن قطعه روزنامه که رنگش مانند کاه شده در میان دفترچه هایم موجود است )

چه کسی این شعررا باین پوشه وصل کرده است ؟ این سیتواسیون وگزارش خصوصی نیست باید برای مجمع عمومی تنظیم شود ، یکی یکی از کار فرمایان وبچه های حسابداری وسایرین را از زیر نظر  گذراندم مدیر عامل با آن عینک ته استکانی وموهای سپیدش تنها بفکر کارخانه پیاز خشک ورب سازی بود ، مهندس " شاز" تنها موقع تشکیل مجمع عمومی میامد  او شرکت مقاطع کاری بزرگی را که تنها کارش شهر سازی بود اداره میکرد واین شرکت کوچک ما که جزیی از آن بود فقط درکار مقاطعه، خانه سازی وبیمارستان وجاده سازی بود.

مهندس خیابانی یک آدم خشک کمونیست دوآتشه وبد اخلاق بود او که گاهی به شرکت میامد  وخیلی خشک جواب سلام مرا میداد، مهندس " واو" هم تنها یکبار با او حرف زدم همان درخت نازک وشکننده که هرآن فکر میکنی کمرش خم شده ومیشکند ، رییس حسابداری پیرمردی با هیکل بزرگ که درگیر دختر بیمار وپسرش بود بچه های حسابداری هم هیچکدام کاری به نامه های رسمی واداری نداشتند ، چه کسی این شعررا برای من فرستاد ه بود ؟ وچه چیزی را میخواست بگوید؟.....بقیه دارد

ثریا ایرانمنش / 20/8/2013 میلادی / اسپانیا /

هیچ نظری موجود نیست: