پنجشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۲

صفحه 43

آن شب بخانه همان دوست که نامش " حسین .آ " بود رفتیم ، همه اهالی خانه گرد هم جمع شده بودند ، مادر او داشت لباسهای شسته را از درون سبد مرتب کرده روی دسته صندلی میگذاشت ، پدرش داشت پیپ میکشید ودوبرادرش درگوشه ای به تماشای تلویزیون سیاه وسفید مشغول بودند .

ظاهرا همه از دیدن او ومن با هم خوشحال شدند ، شام مفصلی را روی میز چیده بودند وبرای آزادی او سر چند بطری مشروب را نیز باز کردند ، من بی اختیار دست بردم ولیوان را از مشروب پر کرده لاجرعه سر کشیدم ! چشمها همه به رویم خیره ماند ، لبخند تمسخر آمیز همسرم که زیر لب گفت :

مانند هرشب باید مشروب بخورد ؟! آه ، ای مرد نادان ، برای آن این لیوانرا سرکشیدم که بتوانم شب ترا تحمل کنم ، تو مانند یک خاله زنک حرف میزنی من حق دارم به اندازه یک دایره دراین دنیا برای خودم جا باز کنم جنگل همه جارا پوشانده وهمه را درچنگال خود گرفته است  ، خوب چه اهمیتی دارد ؟ بگذار او دلش خوش باشد که راست میگوید !! مانند همه حرفهایش ومانند همیشه ؟ .

نگاهی به مادر حسین ولباسهای شسته انداختم ، چقدر این زن خوشبخت بود هچیگاه دردهایی را که من تحمل کرده بودم او احساس نکرده است ، برای او خانه وهمسر وپسرانش زندگی بودند ، ایکاش منهم مردی به معنای واقعی داشتم ومیتوانستم لباسهای اورا مانند تو رویهم انباشته کنم ، چقدر زندگی درمیان خانواده میتواند لذتبخش باشد .

سرم گیج میرفت  من درمیان این جنگل امشب خوب خواهم سوخت سرخ وبرشته میشوم ، خوب محصول چی ؟ من دیگر آن زمینی نیستم که او بتواند روی آن بذر بپاشد ، این زمین بایر است وخشک باید قبلا ابیاری شود روحم باید درکنارم باشد ، حال نیست درکنار دیگری است ، او در حال حاضر کجاست ؟ ایکاش میتوانستم از جای بلند شوم ودیوانه وار درون کوچه ها وخیابانها وهمه رستورانها ونایت کلابها وکلوپها را بگردم تا اورا بیابم وسرم را به زیر بازوان پر قدرت او فروببرم واشگ بریزم وبگویم : تنها متعلق بتوهستم ، شکمم خالی بود بد جوری حال تهوع داشتم بوی ادوکلن " کارون" او بیشتر حال مرا بهم میزد ، حال درچنگش بودم ، باید تحملش میکردم ...همانجا برایمان رختخوابی پهن شد وما خوابیدیم ، من  بی هیچ احساسی مانند یک لاشه افتادم ،  میگذاشتم او هرکاری که میل دارد انجام دهد ، نه ماه درزندان تنها مردان را دیده است !!! حال بگذار از این  نعمت برخودار شود یک کاسه آش نذری......بقیه دارد

ثریا ایرانمنش / ژوئن 2013 میلادی /

یادداشت : تا 15 جولای 2013  این صفحه آپ دیت نخواهد شد مرخصی وتعطیلات !!! ثریا

هیچ نظری موجود نیست: