چهارشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۲

صفحه 41

برادر بزرگ !

گاهی دلم میخواهد فریاد بکشم :

آهای مردم فریب این زاهدان وآن راهبان وآن مردانی که میل دارند از شما ملت رنج دیده حمایت کنند ، نخورید ، آنها برای خودشان میجنگند مرگ شما وفرزندانتان برایشان پشیزی ارزش ندارد ، چند صباحی به زندان میروند  این زندان رفتن مدالی است که برسینه هایشان نصب میکنند وبرمیگرد ند بادی به غب غب میاندازند که : ما درراه شما مبارزه کردیم ، خیر آفایان شما در راه هوسها ودر راه سود بی پایان خود در یک نقاب روشنفکری یا تدین با مردمی ستیز میکنید که قدرت دفاع از خودرا نداردند ، شما وقاحت وپر رویتان زیاد است روش کاررا بخوبی دیده ومیدانید درکجا راه بروید ودرکجا بخوابید .  ووای به حال آنهاییکه فریب این تارتوف های غارتگر را بخورند.

از آن روز شوم تا هفته ها به دیدارش نرفتم ، نامه پشت نامه وعکس های ترحم انگیز برایم فرستاد وشرمندگی خودرا از اینکه اموال مرا غارت کرده اند واینکه من تنها امید او هستم ، دوباره سری به زندان زدم اما مصمم بودم که از او جدا شوم ، خبر داشتم بر ادر بزرگ  سر  انجام تسلیم شده واعتراف نامه را امضا کر ده است این اعتراف نامه نه زیر شکنجه روحی وجسمی بلکه با قبول آنکه از تحصیلاتش به نفع مملکت استفاده کند  امضا شد، شاه عده ای از آنهارا بخشیده بود وعقیده او بر این بود که باید از شعور ومغز آنها بسود مملکت استفاده کرد نه آنکه آنهارا به جوخه اعدام سپرد هر چه باشد آنها با پول همان ملت به تحصیلات عالیه خود ادامه داده وحال همان ملت را به زیر لگد های خود خورد میکنند.

البته چند افسر را که خیانت آنها محرز شده بود اعدام کردند وایشان از اعدام به حبس ابد وسپس پانزده سال  ونه سال ودست آخر آزادی مطلق با دادن کلی پول وپارتی هایی که پیر زن دور خودش جمع کرده بود از زندان بیرون میامد ، او بلد بود لباسهای فاخر شاهنشاهی را ببرد وبدوزد مامورانی درجمع او کم نبودند که برخی از آنها نام وآوازه ای بلند داشتند آنها از شرافت خانوداگی !!! چیزی کم نداشتند بوی گند دلار ها بیشتر به مشام آنها خوش میامد  تا بوی سیر وپیاز ، برارد بزرگ  هم  هنگامی آزاد شدواقعا بسود ملت وارد کارزار شد چپاوول ارز های خارجی وداخلی بیشتر به دهانش مزه کرده بود  باید نامش را نیز ابدی میساخت بنا براین در سال جشن های شاهنشاهی او هم یک مدرسه بنام مادر عالیقدرش که آنهمه رنج ومرارات را برخود تحمیل کرده بود ، در یکی از دهات مشهد باز کرد ودین خودرا به شاه وملت ومادرخردمند خود ادانمود !!!

ولیعهد تازه به دنیا آمده بود ومن خوشحال از اینکه شاید زندانیانی نیز مورد عفو ملوکانه قرار گیرند وهمسر  نازنین منهم یکی از آنها باشد ؟! نه داستان دیگری بود ، پشت پرده های بسته  ، هردوی آنها آزاد میشوند ، رفقای بیرون بی خبر از همه زدو بند ها  آنهارا سر زنش میکردند رهبرشان وا داده بود .

پولهای بانک بیشتر ارزش داشت تا درد و رنج ملتی ، پیرزن درکنج خانه بیکار ننسشته بود ،خوب شکست خوردیم ، دوباره شروع میکنیم ، به درستی میتوان فهمید وتشخیص داد که آنها ازکدام سرزمین وکدام شکم جوانه زده اند واز همین رو درهر آبی شنا میکردند وبدا بحال زنانی مانند من که آروارهایشان بوی اشراف منشی میدهد ومدعی یک زندگی سالم میباشند این اردک ماهی نوخاسته نیز میخواست مانند آن یکی به تنهایی شنا کند حال به هر مردابی پای میگذاشت ودرهر آب روانی دست وپا میزد وهیچ غمی آزارش نمیداد ....... وزنی با سه فرزند وبا داشتن شوهر دربالا خانه مادرش درانتظار آغوش او بود . بقیه دارد..

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ ژوئن 2013 میبادی / خرداداماه 1392 شمسی !

 

هیچ نظری موجود نیست: