پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۲

ص.14

ظاهرا کمی تند رفته ام ، گوشمالی شدم .

آخ ایکاش درآن قلمروی که هیچکس نمیداند وما هم نمیدانیم کجاست ، جایی باشد تا دوباره انسانها بتوانند باز با کسانی را که دوست میدارند روبروشده وباهم با یکزبان سخنانی را که فراموش کرده وهمه مهربانیهارا به یکدیگر بدهیم .

--------------------------------------------------------------

امروز من درجستارهای کورمال اندیشه هایم همه چیز وهمه کس را بهترمیتوانم ببینم ، زمانی نه چندان دور چشمانم را به روی همه کس وهمه چیز بسته بودم میلی نداشتم درمیان مردمی که نمی شناسم زندگی کنم ویا باآنها هم آواز باشم ، آنها هم چندان شتابی نداشتند ، آن روزها که با " او" برخورد کرده بودم گمان میبردم مرد بزرگی است درحالیکه تنها ادای یک فیلبان را درمیآورد  وبرگردن فیل نشسته ومیل داشت مرا تربیت کند ! برای چه کاری ؟ برای یکمشت ابله ؟ چشم ودلم سیر بود و روحم سخت گرسنه برای آنکه پناهم باشد باو آویختم کسی بود مانند همه ، نه جدا از همه با همان کوته فکری ها وزرنگیهایی که به درستی آنهارا نمی شناخت .

امروز نمیدانم خوشبختم یا نه ، میلی ندارم چیزی را دوباره بسازم هرچه را که بنا کنم وبال گردنم میشود ، مانند نوارها کتابها ! احتیاج به فضا دارم ، احتیاج به هوای تازه واکسیژن دارم که تاروزی که زنده ام درآن جولان بدهم دراین جنگل امروز میان اینهمه آدمهای جور واجور چپ میروم راست میروم کج میروم وزمین میخورم تنها مواظب گردنم هستم که خورد نشود.

باندازه کافی با بدخواهی ها وکینه ها آشنا شده ام اما دیگر در همان لاک بی اعتنایی خودم فرو رفته میلی ندارم که کسی برایم هورا بکشد یا کف بزند ، برای اینکار باید مصالح فراوانی داشت ، باید جایزها را از پیش رزرو کرد آنروزها هنوز مغزم نتراشیده ولبریز از داستهای احمقانه وپاورقیها ی ناقص ترجمه شده بود ، امروز خود به آگاهی رسیده ام حماقتهارا درمیبابم کهنه ها را که درقدیم دوست ویار میخواندم به دورریختم ، حال یکه وتنها مانند  "خدا" جلو میروم ، باید بت هارا شکست.

بقیه دارد......                                     ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ 2/5/013

هیچ نظری موجود نیست: