پنجشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۲

صفحه 5

قدرت سرنوشت ،

خدا را شکر که سر انجام تشییع جنازه بانوی آهنین ! بدون هیچ حادثه ای با تشریفات تمام درخور یک ملکه به پایان رسید ، زنی که سرنوشت اورا برگزید تا برگی از تاریخ کشورش را ورق بزند ، بد یا خوب ؟ آنها دیکر بمن مربوط نمیشود .برگردیم بسرگذشت خود وذکر مصیبتها !!!

فردای آن روز شوم و پرحادثه برگشتم سر کارم هنوز در راه پله ها بودم که فریاد مدیر عامل را شنیدم که میگفت :

بشما ها گفتم نباید هیچ زنی را استخدام کنید ، زنها همیشه برایمان مشگل میافرینند ، یا درد زایمان دارند ، یا با شوهرشان مرافعه کرده اند ویا عادت ماهانه دارند ویا ...ویا ....ویا  واین یکی بدترا همه مارا دچار مشگل میسازد ، زود ، خیلی زود عذرش را بخواهید ، حقوق اورا تمام بدهید واورا ردکنید ، من جلوی درب ایستاده بودم وپشت جناب مهندس  "میم" مدیر عامل بمن بود ، کارمندان همه برگشتند ونگاهها همه بسویم خیره شد ، مدیر عامل برگشت ، صورتش مانند یک تکه سنگ بود ، بی هیچ احساسی ، خوب ! تقریبا دانستم که حال کجا ایستاده ام ، بطرف حسابداری رفتم وگفتم :

من حدود چهار هزار تومان بشما بدهکارم ، هم از فروشگاه بانک مقداری جنس نسیه خریده ام وهم مساعده گرفتم برای عروسیم ، امروز از آن اثایثه خبری نیست دزد خانگی آنهارا ربود ومن نمیتوانم آنهارا بشما پس بدهم بنا براین باید ماهیانه بطور اقساط پول را بشما برگردانم .

رییس حسابداری که پیرمردی خوش چهره ومهربان بود گفت ، دخترم اشکالی ندارد اگر هم ندادی عیبی ندارد ، ما موقعیت ترا بخوبی میفهمیم ، بیا این حقوق یک ماه ، بگیر ، اما.... دراینجا مکثی کرد وگفت : اما اگر من جای توبودم همین فردا تقاضای طلاقم را به دادستانی ارائه میدادم ، این مرد برای تو شوهر نمیشود ، گفتم ، مادرم هم همین عقیقده را داشت .

پانصد وپنجاه تومان ، حقوق یکماه ، خوب باید اول کرایه اطاقی را که گرفته ام بپردازم ، بعد بروم به دنبال خرید اثاثیه حد اقل یک تختخواب با لحااف وغیره ، خوب ! بعد چی ؟ مادر از ترس بلیط گرفته بود وبه زادگاهش برمیگشت او خیال میکرد پلیس اورا هم بجرم مادر زن بودن برادر استالین ایران خواهد گرفت !!! بنا براین فورا خودش را بکنار برادر وخواهرانش رساند .

با زمن ماندم همان ترانه همیشگی ، تنهایی وبیکسی ، بی هیچ آینده ای ، به هرکجا برای کار رجوع میکردم ، اولین حرف این بود :

شوهر داری ؟ نه ، طلاق گرفته ام ، چشمان جناب رییس برق میافتاد ، آه لقمه خوبی است بی درد وسر ،

شوهر داری ؟ نه ، نامزد دارم نامزدم درسفر است ، درچشمان جناب رییس افکارش را میخواندم ، خوب میشود با نامزدش کنار آمد !

شوهر داری ؟  آری ، اما او درسفر است ، یک سفر خارج ، با چشمان جناب رییس برق میزد ، یک لقمه چرب ونرم وبی سر وخر !

بقیه دارد......                                      ثریا ایرانمنش .اسپانیا /18/4/2013

هیچ نظری موجود نیست: