بر خاستم ، از میان خاکستر حریق خود ،برخاستم ، از هیچ
دریک پهنه پیکری بی نام وبی نشان
برخاستم از هذیانی ریش ریش ، وخوابی دریک بستر داغ
نسیمی از دوردستها ، بر بازوانم بوسه زد ، یک بوسه خنک
این نسیم رقصان به اطاق من خزید ووحشت شبهایم رابباد داد
سفرم ناتمام ماند ، با بوسه های آن نسیم ، باز ایستادم
از دوردستها ، دختری برایم میگریست ودعا هایش را بسوی آسمان
میفرستاد
درهمه هذیانهایم ، سربازان عشق من وآن منظومه کوچکم
بپا ایستاده بودند
برخاستم ، شاید درحافظه بیخردی زمان باز زنده بمانم
قطر اندوه ، درروزهای بارانی مرا به آتش سپرد
آنقدر شعله ها زیاد بودند که از هیچ منفذی وهیچ پنجره ای
به هیچ رویایی نتوانستم دست بیابم .
آن نسیم نیمه شب بر بازوانم غلطید وگریه دخترک تمام شد
-----------------------------------------------------
پنجشنبه / 2013/3/15 میلادی ثریا / ایرانمنش / اسپانیا
تقدیم " به دختر نازنینم که همه شب بربالین من گریست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر