بهار آمد ، گل ونسرین نیاورد ، این گل نسرین شاید به خیلی از خانه ها سر نزده باشد ، بهار میداند کجا جا خوش کند ، تنها بیماریش را بما حواله میدهد
-----------------
من مرگ را فریب میدهم ؛ من مرگرا به مبارزه میطلبم ،
نه روی صندلی چرخدار ، ونه در بستری از ملافه های سپید
نه درگوشه از از کوچه و........نه در بیمارستان
نخواهم مرد
جایی میروم که مرگ درانتظارم نیست
ودرست درپشت همان زمان
با همه غرورم ، درشعله های خویش
خاکستر خواهم شد
قلب من شکسته ، آنرا بهم چسپانیدم
قلب مرا عروسکهای رنگ شده وعریان
با چشمان شیشه ای خود ، با لبخندی مزورانه
شکستند
قلب من شکسته با غرورم آنرا پیوند دادم
وخارج از مدار داغ گناه این شیطانها
رها شده
رقصان به خانه شما میایم
مرا بپذیرید ، شما که تصویر های دیروز مرا
باور ندارید
شما که درافکار نم کشیده وساده تان
وحشت یکشب دختران مرا نمی سنجید
روزهایی از عشق میگفتم ، که ارتفاع بلندی داست
روزهای تنهایی را درنوردیدم
به تنهایی
جدا شده از یک جسد سقوط از کنار یک مرده
چه ارتفاع بلندی دارد
حال تکه های خرد شده مرا ، ازاعماق این برکه
بر دارید
سفره امسال من بدون سبزه است وبدون گل
بهار آمد ، گل ونسرین نیاورد
----------آخر ین دوشنبه 2013/3/18 میلادی اسفند ماه 91
ثریا ایرانمنش / اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر