دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۱

بهاران

بهار آمد ، گل ونسرین نیاورد ، این گل نسرین شاید به خیلی از خانه ها سر نزده باشد ، بهار میداند کجا جا خوش کند ، تنها بیماریش را بما حواله میدهد

-----------------

من مرگ را فریب میدهم ؛ من مرگرا به مبارزه میطلبم ،

نه روی صندلی چرخدار ، ونه در بستری از ملافه های سپید

نه درگوشه از از کوچه و........نه در بیمارستان

نخواهم مرد

جایی میروم که مرگ درانتظارم نیست

ودرست درپشت همان زمان

با همه غرورم ، درشعله های خویش

خاکستر خواهم شد

قلب من شکسته ، آنرا بهم چسپانیدم

قلب مرا عروسکهای رنگ شده وعریان

با چشمان شیشه ای خود ، با لبخندی مزورانه

شکستند

قلب من شکسته با غرورم آنرا پیوند دادم

وخارج از مدار داغ گناه این شیطانها

رها شده

رقصان به خانه شما میایم

مرا بپذیرید ، شما که تصویر های دیروز مرا

باور ندارید

شما که درافکار نم کشیده وساده تان

وحشت یکشب دختران مرا نمی سنجید

روزهایی از عشق میگفتم ، که ارتفاع بلندی داست

روزهای تنهایی را درنوردیدم

به تنهایی

جدا شده از یک جسد سقوط از کنار یک مرده

چه ارتفاع بلندی دارد

حال تکه های خرد شده مرا ، ازاعماق این برکه

بر دارید

سفره امسال من بدون سبزه است وبدون گل

بهار آمد ، گل ونسرین نیاورد

----------آخر ین دوشنبه 2013/3/18 میلادی اسفند ماه 91

ثریا ایرانمنش / اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: