یکشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۱

پیری شاعر

تعجب نکنید از اینکه طبع من پس از گذراندن چندین  زمستان ( ؟) هنوز یارای سرودن دارد  ، مگر نمیدانید که گاه بگاه از یخهای کشتزارها گاهی گیاهی سر سبز بما لبخند میزند این گیاه برای خوشحالی طبیعت برجای مانده وخیلی زود خشک میشود .   " ولتر شاعر فرانسوی "

-----------------

مر ا صدا کن ، ای عشق ، مرا صدا کن ، تا باز بر لبهای تو بوسه زنم

مرا صدا کن ، تا بر پاهای تو بوسه زنم  ، مرا آوای ده ، ای عشق

تا دوباره سینه ام از تو لبریز شود ، تا باز بگویم عاشقم وآواز عشق سر دهم

بر چهره ات بوسه بزنم مرا صدا کن ، ای عشق ، برای ساختن یک لانه کوچک

برای بردن من بسوی آسمان ، ترا میخواهم ، ای عشق

بگذار بسویت پرواز کنم ، این بار روحم را نیز بتو تقدیم میکنم ؛ زندگیم را

بتو تقدیم میکنم ، ای عشق مرا صدا کن ، سینه ام پر گرفته از دوده سیاه اندوه

ترا میخواهم ای عشق ، تا درسینه ام جایت دهم ، ترا پیدا خواهم کرد

روزی ترا پیدا خواهم کرد ، کجا؟ نمیدانم ، مرا صدا کن ای عشق

پرنده ای سخنگویم ، ریشه هایم درآبند ، افسون شده توام ، ای عشق

پرنده ها پرواز کردند ، با بال های قدیمی خود وترسهایشان

پرنده ها آمدند ورفتند با بی تفاوتی  ، من باشتیاق یک لبخند ، یک بوسه

در تاریکی نشستم ، مرا صدا کن ای عشق ، اینبار بر قامت تو بوسه میزنم

اینجا ، من به آفتاب به دره های زیبا ومهتاب به آرامش تو نیازمندم

تو که درهمه نبردها با من بودی ، اینک فاصله هاست بین ما

بر چشمهایت بوسه میزنم ، مرا صدا کن ای عشق ، سفر من به پایان رسید

وآیننه ام را به دست باد سپردم ، میخواهم سرانجام بتو برسم

مرا صدا کن ، مرا صدا کن ای عشق ،

اینک من وتنهایی ، من خاطراتم ، اینک من وتاریخ ، یک تاریخ کویایم

مرا صدا کن ای عشق مرا صدا کن بر پیکرت بوسه میزنم ، ای عشق

مرا صداکن .

ثریا ایرانمنش / یکشنبه 17/2/2013 / مالاگا / اسپانیا /

هیچ نظری موجود نیست: