جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۱

جلاد

با تمام خشم خویش ، باتمام نفرت دیوانه وار خویش

میکشم فریاد  ای جلاد  ننگت باد

آه  ، هتگامی که یک انسان

میکشد انسان دیگری را

می کشد درخویشتن انسان بودن را

بشنو ای جلاد میرسد  آخر روز دیگر گون

روز کیفر

روز کین خواهی

روز بار آوردن این شوره زار خون زیر این باران خونین سبز خواهد گشت بذرکین

---------------

به دیدار  یا بسوی یکی از اشعار هوشنگ ابتهاج " سایه " میروم ، سایه دران زمان برای ما غولی بود ، درآن زمان که چهره دنیاعوض میشد ودیگر کسی بفکر تکان ولرزش یک زلزله مهیب نبود .

گله های پرندگان سراسیمه اما بی هدف ویا با یک هدف ناشناخته بی اراده چرخ میخوردند آنان خودرا میان امواج خروشان وپر تنشی انداختند که تا آن روز هنوز پرده آهنین پایین بود

یک روز همه پرده ها بالا رفت وهمه زیر جامه های چرکین آنها نمودار گشت وما حیرت زده کشف کردیم که دردل این " توده" که تا دیروز فریاد میکشید ، چه دردها ، چه کینه ها وچه خونهای لخته شده پنهان است

  • آنها که رهبری میکردند با آن چشمانی که در چرخش آن یک نوع دیوانگی دیده میشد وآن پوزه های خون چکان  آن نفس دمکشی وآن شهوت شهرت و آدمکشی همه آرزوهارا به زیر خاک برد ،  سایه میسراید

                           ثریا/ اسپانیا/ جمعه25

هیچ نظری موجود نیست: