شنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۱

آخرین شنبه

سال نو فرا میرسد ، وسال کهنه را با تمام بدبختیهایش ، بدبختیهایی که تنها به دست بشر وهوی هوسهای او بوجود آمده است پشت سر میگذاریم/

در سر زمین ما این نو شدن سال تنها به تعداد معدودی  مسیحی اختصاص دارد وسایر ین هنوز درعزای کربلا بسر میبرند ! هنوز نمید انم چرا هیچگاه در روحیه ما ایرانیان سرشت مبارزه وقهرمانی دیده نشده تنها درکتب مدارس خواندیم واز آن گذ شتیم ، همه ترانه ها واشعار ما لبریز از نا امیدی ودردو خستگی وبیحالی ودر وصال معشوق خیالی گذشت  حال یا این معشوق در صحن خانقاه بوجود آمد ویا درکنج اطاقی خلوت ، هیچکس حرکتی نکرد وهیچ حرکتی آغاز نشد همه سرنوشت خودر ا به قضا وقدر سپردند وخود متوقف شدند ما در یک سر زمین وسیعی زندگی میکنیم ( یا میکردیم) که از تمام مواهب خوب طبیعت برخوردار بود از کوههای بلند سر  بفلک کشیده تا دشتهای آرام اما بی آب وخشک نشسته در انتظار باران .

در بیرون از خانه ، شاعران سرودند ، نویسندگان ونقادان نوشتند وبر سکولاریسم تکیه دادند ، صدها تلویزیون رادیو به راه افتاد وتنها کارشان جمع آوری پول وفحاشی به یکدیگر ودرنهایت به جاسوسی برضد دیگری مشغول شدند ، دستشان درون کاسه ومشتشان بر پیشانی طرف مربوطه !!

هیچکس دریک خط مستقیم راه نرفت  ومسیر صحیحی را پیدا نکرد همه مانند مستان کج ومعوج راه پیمودیم وخودرا زار وخفیف وزیر دست کرده وهمه چشم به آسمان دوختیم تا دستی دراز شود ومارا نجات دهد بی آنکه در این فکر باشیم حتی در آسمان هم ستاره هایی هستند که تنهابا یک حادثه بوجود آمده اند وفورا برزمین فرود آمد خاکستر میشوند هیچگاه نتوانستیم عمود بر زمین بایستیم همیشه یله دادیم ، به پشتی ها وتشکچه ها واز تمایلهای فکربیمار خود پیروی کردیم ، عده ای بیرحم وبی شفقت وعده ای در نهایت ضعف مهربان عده ای خشن وعده ای خیالباف تنبل وشهوت ران درهر پیچ وخمی  ایستاده ومانند کرم آهسته آهسته میخزند با رفتاری دوستانه ومحبت آمیز درکنار هر درخت وهر گیاه نورسته ای توقف میکنند ودرمیان هر تاکستانی وچمن زاری می ایستند وبه نظاره مینشینند به هر  دشتی وهر آب گل آلودی که میرسند فورا غزل عشق میخوانند وهمیشه آماده به خدمتند و از راه حیله وانحراف فکری به آنچه میخواهند میرسند.

چرا ما اینهمه بسرعت خم میشویم  آنهم تاکمر  اما سرود میخوانیم که هیچگاه خم  " نشده ایم "یک دروغ ویک ریای دیگر ، امروز من به سنی رسیده ام که نامش فصل زمستان است اما بخود مغرورم  که هیچگاه خم نشدم ، شکستم ، خورد شدم اما ایستادم توفان ورنج ومرارات بیشترازتوانایی یک زن بود اما من درسرمای سخت زمستان وگرمای طاقت فرسای تابستان ایستادم چشم به راه بهاری دل انگیز چرا که پاهایم تا عمق زیاد درتخته سنگهای زادگاهم جای دارد وسرم به آسمان  آبی وپرستاره میرسد بی آنکه خم شوم نه از گرسنگی ونه از بی بالا پوشی رنج بردم وهیچگاه تن به اسارت ندادم به همین دلیل میپرسم چرا  دیگران نیز مانند من راه مستقیم را نسپردند وروی یک خط راه نرفتند چرا عمود بر زمین نایستادند ، کسانیکه تا دیروز زندگیشان درعیش ونوش ومستی وشب زنده داری میگذشت ناگهان مبدل به یک مومن هزار آتشه شدند وزیر پرچم سبز وسیاه وعلم وکتل سینه زدند بی آنکه اعتماد واعتقادی داشته باشند آنها حتی بخودشان نیز دروغ گفتند ، همه چیز درآن سر زمین نابود شد واز بین رفت موسیقی ما به دست عده ای قران خوان افتاد زنان محروم از تمام مزایای یک انسان سالم به کنجی خزیدند وزیر کفن مدفون شدند آثار باستانی ما به یغما رفت وسراز حراجی ها درآورد آن مهربانی ، وآن میهمانی نوازی ودوستی های ما همه خلاصه شد دریک دستمال آلوده ، حال باید بنشینم ودرعزای ازدست رفتن سر زمینمان مویه کنیم وبه همراه رشته های سرطانی دنیا گیر ماهم دستی بالابریم .

سال نو بر همه انسانهای بزرگ مبار ک باد

ثریا/ اسپانیا/ آخرین شنبه 12

 

هیچ نظری موجود نیست: