از ساعت 2/30 دقیقه بیدارم درفکر طوفانم ودرفکر مردیکه باید باین طوفان نزدیک شود ویا ازآن بگذرد . هیچ خبری از او ندارم .
--------------
این طوفانی که زوزه کشان از درون تاریکی ها
به رقص برخاسته
این طوفان سیاه در سحرگهان
یادگار خشم فرو خورده زمین است
وستمگری آسمان بر زمین
واین معنی غروب خورشید است
برجهای بلندی که سر بر اسمان داشتند
اکنون درانتظار طوفانند
آشیانه سنگی من ، اما درانتظار لحظه ایست
که او بمن برسد
سرچشمه اشکهای من هدیه عالم هستی است
وامروز ابری به پهنای زمین
با خشم روبسوی دنیای دیگری دارد
ودرمن آن لهیب سوزا ن شعله میکشد
آیا ناخدای خسته من ، باز خواهد آمد؟
در این نیمه شب ، تاریک ، اندوهگین
بفکر طوفانی هستم که از زمین میجوشد
دریاها طغیان کرده ، جنازه ها روی آبند
گامهای دزدان بی صدا
در سکوت شبانه ، درهراس
آه ...لحظه ایست که نظر میکنم بر آسمان
بر دوزخی درآن عرش کبریا
موجهای خروشان همه با آتش یکی
خانه ها درپس سیلاب برف وشرار آتش
من بفکر ناخدای کوچکی هستم
دراین سیاهی شب که بازورق چوبی خویش
در مسیر هزاران باد ووآتش وطوفان
برگردد بسوی لانه خویش
طوفان به دست ابلیس ، باغ عدن را
با همه گناهانش تسخیر کرد
درچنین شبی سیاه وتاریک
درانتظار ناخدای خویشم
---------------ثریا/ اسپانیا/ نیمهشب سه شنبه 30 اکتبر2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر