دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۱

مرضیه

تمام دیروز به آهنگهای قدیمی او گوش میدادم ، چه شاعرانی را پرتوان ساخت وچه نوازندگانی را باخود کشید وگلهای جاویدان را منحصر بخود ساخت وشد گلدان گلها . نمیدانم اورا سر زنش کنم ویا اورا ببخشم بپاس زحمات چندین ساله اش برای آواز وآن صدای لوندی که گویی از گلوی یک دختر بیست ساله بلند میشود ، آن تبسم شیرینی را بروی کسانی که دوست داشت پرتاپ میکرد ، خنده های او از آن نوع تبسم های نادری بود که کیفت اطمینان ابدی داشت وانسان ممکن است درزندگیش فقط چند بار نظیر آنرا ببیند ویا به آن بر بخورد بهر روی هر کسی  به سهم خود درزندگی صاحب یکی از صفات خوب است واو این صفت را داشت .

او میتوانست در کشورش بماند وبه مردم خود خدمت کند ، همه نوع کاری از دست او ساخته بود ، چه کسی اورا صدا کرد؟ جاه طلبیها ، شهرت ابدی ؟ ویافرار از خود .

در دل شبهای تابستان درآن هوای خنک دهکده " زاگون" همه مانند پروانه دوران شمع جمع بودند ، اکثر دوستان ومیهمانان او مرد بودند زن کمتر دیده میشد ، او خصلتی مردانه داشت .

او در کشورش نماند وبه حکم غریزه ای که شکوه وجلال آینده اش را در بر میگرفت خودرا به بیرون انداخت ، او دیگر بر پاروهایش تکیه کرده ومطمئن بود که جایش امن وامان است .

او اول شهرت خودرا دوست میداشت وسپس رل مادری را بازی میکرد .

الان ساعت دو ونیم پس از نیمه شب است وهنوز صدای او درگوشم زنگ میزند ، امشب شب مهتابه ، حبیبم رو میخوام .

وهنوز نمیدانم  درباره اش چپگونه قضاوات کنم بعنوان یک هنرمند که مردمی نبود ، بعنوان یک زن خواننده که درمیان مردمی که اورا بشهرت رساندند نماند بعنوان مادری فداکار که برای زندگی واستقلال فرزندانش جان فداکرد ، هم نبود ،

او مرضیه بود ومرضیه را دردنیا ازهمه کس بیشتر دوست میداشت.

ثریا/ ساکن اسپانیا/ دوشنبه اول اکتبر 2012

هیچ نظری موجود نیست: