برون کشم زخمیر تو خویش را چون موی
که ذوق خمر ترا دیده ام ، خمار آمیز مولانا و..شمس
از این جهت مینویسم مولانا وشمس تبریزی که برایم امکان ندارد بر این باور باشم ناگهان پیری از گرد راه رسید وچنان مولای مارا شیفته کرد که نشست وبیست و چهار هزار بیت شعر عاشقانه را سرود ، ومثوی معنوی را باو وسپس به چلپی هدیه کرد .
کاوش دراین راستا کار من نیست وآرزو داشتم روزی کسی این راز سر به مهررا برای من روشن میساخت .
روایتی هست که شمس بر مولانا وارد شد ومیهمان اوگشت وپس از چند صباحی عاشق دختر اوشد ودختر دوازده ساله مولانارا به عقد خود درآورد وبیشتر این اشعار عاشقانه دروصف همان عشق پیر مرد به دختر جوان است .
پسران مولانا جلالدین بلخی از این امر دچار خشم شده وشمس را سر به نیست کردند واشعار اورا بنام پدر ظبط نمودند ،
این را من بیشتر باور دارم تا اینکه مردی همچو جلالدین بلخی ناگهان برای یک مرد از گرد راه رسیده سینه چاک بدهد با او به خلوت برود ومیگساری وسماع را پیشه سازد یعنی منبر را فدای باده و عشق کند .
تاریخ همیشه تحریف میشود تاریخ زمانی راست است که ما آنرا لمس کنیم وبینیم تازه به آن هم باید مشکوک بود چون با تکنو لوژی پیشرفته همه چیز را میتوان وارونه نشان داد .
قاتلی را بر مسند پیامبر خدا نشاند و زن بد کاره ای را بعنوان یک قدیسه به جهانیان تحمیل کرد. این روزها هرچیزی امکان دارد هر اتفاقی را باید ساده گرفت وگذاشت طبیعت بکار خود بپردازد وقانون بی چون وچرای خودرا اجرا کند ما جرم های کوچک وناچیز که مانند یک انگل خودمان را پرورش میدهیم بی آنکه به شعور انسانی خود بیانیدشیم باید بانتظار هر حادثه ای باشیم.
ثریا/ از دفتر یادداشتهای روزانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر