جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۹۰

باران .باران

بوی باران ، سرشت باران چه شکیبا

کز باد خواب ما گذشته

ودویده است

در باغچه بی طراوات ما

با صدای ریزش آب از ناودان

از آیینه عکسی پرید که اندر آن

عشق مرغان وشاهدان به تاراج رفت

من سرودی خواندم

در رثای دستان خطار کار عشق

سرودی خواندم برای آن ( بردیای) دروغین

که گفت : برخیزید

( همگی یک صدای میشویم)

از ناله باران تا خاک ما

صدای سقوط دلهاست

با گریه وچشمان نمناک

نشسته ام درغروب مرگ خویش

دیگر مجال یک لحظه نیست

با عشق درد پرور خویش  خو کردم

هرگز دیگر مجال یک جلوه نیست

کنار پنجره غربت با صبح دروغین

با سپیده مشکوک ، سر گردان

زیرهزاران چشم که به نظاره ام نشسته اند

به نگاه گرم تو میاندیشم وشتاب تلخ هراس انگیز خود

هنوز تشنه ام ، تشنه یک جرعه مهربانی

هنوز چشم به راهم

چشم به راه خاطره های دور آشیانه ام

من از این همه حقارت به دردآمده ام

------------------------------

ثریا/ اسپانیا/ شنبه

 

 

هیچ نظری موجود نیست: