سه‌شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۰

سهراب گفت

سهراب گفت :

جای من اینجا نبود ، روی علفها چکیده ام

من شبنم خواب آلوده یک ستاره ام

--------------------سین .سپهری

آهای مسافران خسته دیروز ، نجواهای شمارا میشنوم

جای منهم اینجا نبود

به هنگام زاده شدنم فانوس شب خاموش بود

گهواره ام با دونخ دستباف میان اطاق

تکان میخورد ، دایه ام چرت میزد

در یک اطاق تهی از مهربانی

درمیان انسانهای قلابی

نگاهم به حلقه ای بود که گهواره ام را نگاه داشته بود

با دونخ کلفت

درها همه بسته ، لبها همه خاموش ، چشمها همه پرکینه

به پیکر کودکی دوخته شده بود که چشمانش را

به د نبال روشنایی میچرخاند

گویی جای من آنجا  نبود

قطره اشکی بودم که از چشم نابینایی  ریخته

روی گلهای رنگین قالی

همه تنهایی همه جا تنهایی تاریکی ، قصه ، قصه ی تنهایی

عکس مادررا درپشت شیشه باران خورده دیدم

زیر یک آسمان غبار آلود

ناگهان شیشه شکست ، مشتی برسرش فرود آمد

و...این مشت روزگار بود

جای او هم آنجا نبود

----------ثریا /اسپانیا/ سه شنبه

هیچ نظری موجود نیست: