شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۰

طوفان وطغیان

پاییز درپشت پنجره اطاق ، آواز میخواند

روح آفتاب پاییزی بر فرش کهنه ، حجم آنرا نشان میدهد

نخ های کهنه آن از خواب بیدار میشوند

دل من باندازه آفتاب روشن است

پشت پنجر روشنایی ایستاده ام

زن همسایه گلهایش را آب میدهد

وآواز میخواند

اینجا ، درگوشه خلوت این اطاق

لحظه هایم پر است

اندیشه هایم اوج میگیرد

در این هوای چند گانه

به چهره خسته ( او) منیگرم

به چشمان درشت او

که به درخشش ستاره های شب بود

حال خمیده ، خسته فروتنی خودرا

نثار من میکند وبیاری من برخاسته

در سایه روشن آفتاب

کنار پنجره مهربانی

خم میشوم تا شاخه گلی را از خانه همسایه بچینم

تا باو هدیه کنم .دستهایم کوتاهند

وسوسه چیدن گل همیشه درمن زنده است

برای تولد پنجاه سالگی پسرم/ ثریا / اسپانیا

-------------

در هیچ شهری ساکن نیستم

وهیچ دیاری

شهر من شهر تنهایی است

که باخشت پخته زندگیم آنرا ساخته ام

وبا گل عشق آنرا سر سبز میکنم

من درسایه راه میروم

در آسمان آبی ما که به تیرگی فرورفت

رنگین کمان هم گم شد

وگل سرخ نشکفته پژمرد

بانتظار پرنده نشسته ام

پرنده ای خاموش ، زخمی

که با دستهای جوانش

زندگی را پیچاند

او زیر باران ، زیر آسمان تاریک

در ازدحام گنگ خیابانها

همان تک درختی است که قامت کشیده

او که با چشم بسته روزهارا میشمرد

شبها را میشمرد....و

قلبش سرشار از درداست .

-------------------------ثریا

یکشنبه / دوم اکتبر 2011 / دهم مهرماه 1390

HAPPY BITYHDAY MY DARLING

هیچ نظری موجود نیست: