یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۰

چرا ، تنها هستم ؟

تنها هستم ، درکنار یک دیوار بلند سفیدکچی

تنها هستم ، در روی نیمکتی پنهان درپشت پرده های کشیده

تنها هستم ، برای آنکه راحت تر گریه کنم

تنها هستم ،گاهی غمگین وزمانی شاد وهیچ چیز برایم دلپذیر نیست

تنها هستم ، دراطاق کوچکم وتختخوابم

تنها هستم ، چون سنگی نشسته زیر آب

تنها هستم، زمانیکه راه میروم ویا توقف میکنم

تنها هستم ، به هنگام پیاده روی درپارک وخیابانها

تنها هستم ، چون کشتزارم غارت شده

تنها هستم، چون همه مرا ترک گفته اند

تنها هستم ، اما دیگر کمتر گریه میکنم

تنها هستم ، به هنگام سفر وبه هنگام باز گشت

تنها هستم ، چون آتش پنهانی درونم را میسوزاند

تنها هستم ، در حصار شبهای دلگیر

وتنها هستم ، چون عشقهای خام جوانیم

تنها هستم ، چون درخت سروی بلند ایستادم وخم نشدم

تنها هستم ، درجسم خود زندانی

وسرانجام روزی تنها  خاکستر خواهم شد

---------------

ثریا/ اسپانیا/ سوم جولای ساعت بیست وپنجاه دقیقه / یکشنبه

هیچ نظری موجود نیست: