تنها هستم ، درکنار یک دیوار بلند سفیدکچی
تنها هستم ، در روی نیمکتی پنهان درپشت پرده های کشیده
تنها هستم ، برای آنکه راحت تر گریه کنم
تنها هستم ،گاهی غمگین وزمانی شاد وهیچ چیز برایم دلپذیر نیست
تنها هستم ، دراطاق کوچکم وتختخوابم
تنها هستم ، چون سنگی نشسته زیر آب
تنها هستم، زمانیکه راه میروم ویا توقف میکنم
تنها هستم ، به هنگام پیاده روی درپارک وخیابانها
تنها هستم ، چون کشتزارم غارت شده
تنها هستم، چون همه مرا ترک گفته اند
تنها هستم ، اما دیگر کمتر گریه میکنم
تنها هستم ، به هنگام سفر وبه هنگام باز گشت
تنها هستم ، چون آتش پنهانی درونم را میسوزاند
تنها هستم ، در حصار شبهای دلگیر
وتنها هستم ، چون عشقهای خام جوانیم
تنها هستم ، چون درخت سروی بلند ایستادم وخم نشدم
تنها هستم ، درجسم خود زندانی
وسرانجام روزی تنها خاکستر خواهم شد
---------------
ثریا/ اسپانیا/ سوم جولای ساعت بیست وپنجاه دقیقه / یکشنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر