دوشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۰

گریه شبنم

نوشتم کتابی به صد عز وناز

به وقت جوانی به عمر دراز

بترسم که مرگم درآید بر فراز

کتابم فروشند به نرخ پیاز -------شاعر ؟!

----------------

آن هوایی که بود درسر من

آن پرنده که پرید از باغ ما

فرو افتاد دراندیشه های تاریک

صدایش همچو شیری بیمار پهنای دنیارا پیمود

و.....خبر هارا باخود برد

او میدانست ، خوب میدانست

که از روزنه سرد مرگ عبور خواهیم کرد

او باغ را رها کرد

واز آن لاله های بازیگر دور شد

وگذاشت که دیگران سیب سرخ را

از درخت بچینند

سیبی که درانتظارش بودند

همه نا امیدند ، همه نا امیدند

اما او  به نور پیوند خورد

ونترسید

سخن از پیوند ا ندیشه هاست

سخن از هم آغوشیهاست

سخن از عمر رفته برباد است

درکنار شکوفه های سوخته

وعریانی ما

------------------- ثریا/ دوشنبه

هیچ نظری موجود نیست: