پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۰

ویلون تنها

زمانیکه تصمیم میگیری کاری را شروع کنی ویا چیزی بنویسی ،

ا زدوحال خارج نیست  یا برای دل خودت مینویسی ودرانتظار آن

نیستی که پیروانی  وخوانندگانی پیدا کنی وسری بجنبانی ویا کاری

دستوری انجا م میدهی ویا آنکه هدفی داری ومیخواهی شهرتی بهم

بزنی ، درآنصورت یا باید درخط چپ -چپ بایستی ونوشته هایت

مربوط به سیاست روز باشد یا درخط انقلابیون ویا دریک حرکت

مارش نظامی رژه بروی ویا خبرهای داغ داغ را با آب وتاب بنویسی

مانند کشته شدن واعدام وغیره ، اینهارا دیگران مینویسند خوب هم

آنرا نمایش میدهند ، عده ای هم چند کتاب را روی میزشان قرار داده

از میان آنها خطوطی را سرهم مینمایند ونامش را میگذراند :

پژوهشگری .

شعر نو از همه آسانتر است اکرمعنای بخصوصی ویا هدفی نداشته

باشد مانند نثری است که میان خطوط آنرا پاک کرده باشند.

البته شاعران نوپرداز ما استثنایی میباشند ، شاملوپنجاه سال قلم زد

وبا همه زدو خورد کرد تا شد ، شاملو ، شاعری دیگر مانند نادر

نادر پور به دنیا نخواهد آمد وهیچکس هوشنگ ابتهاج نخواهد شد

دیگر زنی قد بلند نمیکند وبایستد وبگوید » گنه کردم ولذت بردم «

دیگر سیمینی از مادر متولد نخواهد شد.

عده ای در میان راه قفل شدند ویا همانجا ایستادند ودرجا زدند ،

نورسیدگان بخصوص آنها که درخارج بسر میبرند به گرفتاریهای

تاریخی / مذهبی/ وشعرای قدیمی زمان پدرانشان علاقه ای ندارند

ونباید هم داشته باشند وبه زبان فارسی هم اعتنایی نمیکنند وآنچنان

در بین مسایل وبدبختی هایشان گیر کرده اند مانند مگسی در تارهای

عنکوبتی دست وپا میزنند وابدا به پشت سر نگاهی نمیاندازند درافق

روبرویشان هم روزنه ای نیست.

حکومت هاهم با خریدن آدمهای گرسنه وتشنه شهرت وجای دادن آنها

در کنار هر انسانی با خنجری درمشت ایستاده اند که در شکم تو فرو کنند.

حال دراین میان من نه آنم ونه این از نسل خودم برخاستم وبا نسل

خودم راه افتادم وبا نسل خودم نابود خواهم شد.

آنچه مینویسم نه برای خوش آمد گویی کسی است ونه صله ای

دریافت میکنم

مجانی آنرا در هوا پخش مینماینم گاهی خوب ، گاهی متوسط

وزمانی بد بستگی به حال واحوال خودم دارد.

اگر از خوم مینویسم نهایت تجربه است که مجانی دراختیار دیگران

گذارده ام نه ذکر مصیبت وبارها بارها نوشتم که :

نه نویسنده ام نه شاعر .

تنها این زبان وخط زیبای فارسی است که مرا اسیر کرده بان عشق

میورزم وعاشقانه با آن بازی میکنم در فراسوی آن هزارن اسرار

نهفته است ومن مانند یک مجنون به دنبال آن روانم وعاشقانه به

دنبالش میروم ومیل دارم تا آخرین ساعات عمرم با آن زندگی کنم

بنا براین برایم علامت سئوال نگذارید ومرا به کلاس انشاء راهنمایی

ننمایید که بیشترا زهمه شما خوانده ام ومیدانم. با سپاس

ثریا / اسپانیا/ پنجشنبه 19

 

هیچ نظری موجود نیست: