شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۰

مادر وکارگر

فردا روز مادر است / پس فردا روز کارگر

نمیدانم چگونه این کلمات بی جان ونارسارا پشت سرهم ردیف کنم تا

درگوش جان شما بنشیند.این ضرالمثل همیشه همه جا بگوش میخورد

ای کاش جوانان میدانستند وپیران میتوانستند

یا ابن یمن مرحوم میسرود

تا توانستم ندانستم چه بود/ چونکه دانستم توانستم نبود

آن روزها که درمیان کتاب وکتابخانه ها غوطه میخوردم زندگیم چنان

آرام میگذشت که به چیزی فکر نمیکردم ازروی همه چیز به آرامی

میگذشتم اگر جناب گوتمبرگ میدانست که با این ماشین جادویی خود

چه خدمت بزرگی به بشر کرده ونیمی ازقدرت خدایی رابه زمین

آورده امروز خود درچه حالی بود ؟ چه بسا اگر کمی فکر میکرد

دست به چنین عمل بزرگی نمیزد حال امروز همه چیز از مد افتاده

وکهنه شده کتاب هم دیگر مد نیست ودیگر نمیتوان بوی خوش آنرا

درون ریه ها فرو داد با یک دکمه کوچک ویا یا تماس انگشت میتوان

عالم وآدم را درمیان دستهایت بیاوردی دیگر لازم نیست فکرت را

خسته کنی والفبا وراز ورمز حروف هیروگلیف را بیابی آنروزها

میخواستند خیلی چیزهارا از مردم پنهان کنند به راز ورمزپناه میبردند

میخواستند راز خلقت را پنهان دارند همه چیز را به رازوبا کلمات

عجیب وغریب مینوشتند

امروز همه عریان شده ایم اما هنوز بوی خوش کتاب بهتر از بوی

خوش کباب مرا به آسمان میبرد وآرزو میکنم ایکاش میتوانستم در

یک کتابخانه بزرگ بشغل شریف کتابداری مشغول باشم .البته بعضی

از کتابها بلای جان آدمی است وباید انهارا پنهان ساخت گاهی نیمه

شب بلند میشوم ویکی را بیرون میکشم ودر دریای زمان غوطه

غوطه میخورم درباره کارگران وپرولتاریا واینکه کارگران هم حق

زندگی دارند وووو درآن زمان هیچ برداشتی از این کلمات نداشتم

با آنکه خودم کار میکردم اما روی صفحه زندگی میرقصیدم امروز

در اسپانیای سوسالیست - درکنار فرانسه -ودرکنار ایتالیا ایستاده ام

وبچشم دردهارا میبینم امروز تنها لاشه خشک شده ای از آنهمه ا

گفته های بجای مانده است

وکارگران روی همین لاشه ها راه میروند  - سرمایه ها مانند

گذشته دریکجا جمع میشود ولقمه ای هم دردهان دیگران میگذارند در

همه جا نوعی بیرحمی بچشم میخورد ووضع زندگی یک کارگر یا

کار مند از گذشته بدتر شده است دروغهای بیشماری شنیده میشود

نباید از هیچ چیز تعجب کرد همه چیز ویران میشود میشکند امروز

روززور وقدرت است ونویسندگان وفلاسفه بزرگ وآن انسانهایی

که کلامشان درجان مینشت گم شدند نابود گشتند مادر وکارگر هردو

در یک ردیف راه میروند 

------------------ ثریا/ اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: