ای رزوهای دردآور ، ای روزهای بدبختی
ای لحظه های بی شگفت ونا خوش آیند
امروز هرچه بر تو رفت ، از جنون وجهالت رفت
امروز پنجره های رابطه ها خاموش است
میان تو وپرنده ها
میان تو ونسیم ، سنگ میبارد
امروز ، روز عروسکهای خاکی وکوکی است
که ( همه چیز میگویند ) همه جامیروند
بی آنکه بدانند روزی غرق خواهند شد
ای روزهای بد بختی
امروز هم کسی نیست تا صدای زنجره هارا
خاموش سازد ، در شهر کورها،
من به صدای کلمه گوش دادم
من به صدای صوت صوتک ودلقکها دل بستم
امروز جای بازی من زیر میز است
وآنها که زیر میز بودند
کم کم به روی میز خیز برداشتند
امروز ما همه قاتل یکدیگریم
وبرای قضاوت درعشق ، کوریم
امروز من همه قابلیتهایم را
در جیبم پنهان کرده ام
امروز روز دلقهای روی میز است
که درپشت صحنه برای ذره ای عشق
با صدای پای باد درحرکتند
صدای باد میاید ، ای روزهای بدبختی
ما هرچه را که داشتیم ، از دست دادیم
بی چراغ به راه افتادیم
ماه در شب تاریک پشت ابرها پنهان بود
خاطرات کودکی فراموش شد
وبجایش خدایان دروغین روی یک مکعب سیمانی
به خودنمایی پرداختند
ودر حوض ماهی ( فردا وآزادی ) شنا کردند
وتا دنیای ساکت ما ، مانند ریشه های هرز
قد کشیدند
امروز ، فردا، وهیچگاه روز ما نخواهد بود
چشمان روباه مکار بیدار است
------------------------- ثریا/ اسپانیا / دوشنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر