جمعه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۹

سرخ پوشان !

آن کس است اهل بشارت ، که اشارت دادند

نکته ها هست بسی ، محرم رازی کجاست ؟......حافظ

...........

سرخ پوشان به صف ایستاد ه اند

چون ستونی از علفهای لرزان

که با وزش باد همراهند

به چه میاندیشند ، این آدمها؟

آنسوی دانستن را میدانند چیست ؟

سرخ پوشان ، شیفته

همه ساکت ، همه بی حس

مانند یک اژدهای مرده

به فواره های حسرت مینگرند

آنها بانتظاران باران نشسته اند

ابرهای تیره بر آسمان سایه انداخته

بارانی نیست ، حقیقتی نیست

غرش طوفان بلند میشود

تیرگی همه افق را میپوشاند

بارانی از جنس زهر ، برچهره شان میبارد

سرخ پوشان همه گیج وگم، وامانده درراه

دیر گاهی است که از عریانی خود شرم دارند

دختران درصف ریسمانی سر خ ، بی انتها

و...مردانی اخته شده

در صف غوغای تماشاچیان

مانند شمع مرده میسوزند

بانتظار  عشق » باکره نامی «

سرخ پوشان که میخواستند از خاک برویند

درگناه خود غرق شدند

تشنه وخسته ، هنوز بانتظار نمی آب

از باران رحمتند

...........ثریا . اسپانیا.............

هیچ نظری موجود نیست: