آن کس است اهل بشارت ، که اشارت دادند
نکته ها هست بسی ، محرم رازی کجاست ؟......حافظ
...........
سرخ پوشان به صف ایستاد ه اند
چون ستونی از علفهای لرزان
که با وزش باد همراهند
به چه میاندیشند ، این آدمها؟
آنسوی دانستن را میدانند چیست ؟
سرخ پوشان ، شیفته
همه ساکت ، همه بی حس
مانند یک اژدهای مرده
به فواره های حسرت مینگرند
آنها بانتظاران باران نشسته اند
ابرهای تیره بر آسمان سایه انداخته
بارانی نیست ، حقیقتی نیست
غرش طوفان بلند میشود
تیرگی همه افق را میپوشاند
بارانی از جنس زهر ، برچهره شان میبارد
سرخ پوشان همه گیج وگم، وامانده درراه
دیر گاهی است که از عریانی خود شرم دارند
دختران درصف ریسمانی سر خ ، بی انتها
و...مردانی اخته شده
در صف غوغای تماشاچیان
مانند شمع مرده میسوزند
بانتظار عشق » باکره نامی «
سرخ پوشان که میخواستند از خاک برویند
درگناه خود غرق شدند
تشنه وخسته ، هنوز بانتظار نمی آب
از باران رحمتند
...........ثریا . اسپانیا.............
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر