جمعه، تیر ۰۴، ۱۳۸۹

ما .....ودرویشی

همره پرده بدر آیند وبگذرند / هیچکس را به حقیقت قرار نیست

پرده شتابان ودر آن نقشها روان / وآن همه جز شعبده پرده دارنیست

» محمد تقی بهار «

....................

روزی وروزگاری از سر دلتنگی ، رو بسوی خانه دلها ویا بقول عرفا

به خانه کعبه دلها و.....خانگاه نهادیم! .

در آنجا برای شکستن خود وغروری که مایه فخر ومباهات وسرمایه

زندگیمان بود به کار گل مشغول شدیم واین کار گل بی مایه سر مایه هم

میطلبید ، بما گفتند که چنین باشید ما شمارا میکشانیم به وادی دنیایی که

تا کنون از آن بیخبر بوده اید ، به وادی تک نفره ! تا به آنجا برسید که

به غیرا زخدا چیزی نبینید  و( ما قبلا خودمان به آنجا رسیده بودیم) !

گفتند که بی مربی ومراد نمیشود که شما به مقام کشف وشهود واشراق

ودل سپردن برسید  درون شمارا باید شکافت واز ژرفای روح شما

مایه گرفت تا آن چیزیکه دردرون شماست به جان ودل برسد ، یعنی

اینکه در حین کار گل ما به دنبال نخود سیاه در مزرعه سبز وپر گل

سالکان راه میسپردیم سپس فضولی کر ده پرسیدیم :

بعد ها به کجا میرسیم ؟ گفتند ، به همان جایی که پیران طریقت رسیدند

وجامه ( دیور ) پوشیدند وخانه های زیادی را بنا نهادند برای گوسفندان

وبره های آینده ! آنها همه مبلغان عصر وپیروان حق میباشند !.

ما قبلا کتابهای زیادی را خوانده بودیم واشعار زیادی را نیزدرحافظه

خود جای داداه وچند بیتی را نیز مانند گوشواره به گوش خود آویزان کرده بودیم.

حافظ ، سعدی ، نظامی ، عراقی ، حتی خواجه عبداله انصاری ، حال

میبایست  در  پشت سر  چند جوانک انتخاب شده وعادی که درپس

و پیش کردن یک رشته لغت ها ماهر شده بودند بی آنکه اسرار معرفت

ر ا بدانند ، بایستیم ونماز بخوانیم .

هنگامیکه به پشت سرمان نگاه کردیم دیدیم که ا ین بچه های امروزیند

که دارند گرد وخاک کتابهای قدیمی را پاک میکنند اینها عرفانگرایان

متجدد وروشنفکر ومدرن به کلامشان جنبه های زیبایی میدادند ودیوان

شمس مغربی را باز کرده با نوازش چند سیم تار وسه تار آوای ملکوتی

سر میدهند ومریدان بر سر وسینه میکوبند واشک میریزند سر تکان -

میدهند وسپس سفره ی بزرگ پهن شده یک دیگ بزرگ چند منی ،

با بهترین گوشتهای بره ونان تازه ومخلفات در میان آن نهاده میشد به

همراه مقداری کاسه کوچک که برای هریک از ( فقر ا ) مقداری از

آن غذای ماکول ومطبوع میریختند با یک تکه نان ماهم در حا لیکه

اشک هایمان چکه چکه درون کاسه میریخت ، بخودمان میگفتیم که :

مصلحت نیست کز پرده برون افتد راز

ورنه در محفل » این « رندان خبری نیست که نیست .

برای آنها مهم نبود که شخص چه ایده وهدفی دارد میبایست در همان

زیر زمین ژیمانستیک وبالا وپائین رفتن افکار خود مشغول میشدند

واشعاری را مکرر در مکرر بخوانند وتحسین کنند تا به آن معشوق

ازلی وابدی برسند .

از نظر آنها مشگل ما آدمهای نادان درهر شرایطی دورماندن از حقیقت

وگرفتار شدن در ظلمت در ون است حال میبایست این شیطان درون را

به هر شکلی شده از جان خود بیرون کنیم تا به آن مقام ملکوتی برسیم !

بما میگفتند که سئوال نکنید وارد بحث نشوید تنها به تحسین وتمجید پیر

بپردازدید وخدمت آنهارا بر زندگی شخصی خود در الویت قرار دهید

وما زیر  لب زمزمه میکردیم که :

چو تازی زبان گرم بازار شد / زبان نیاکان ما خوا ر شد

زبان گر برون شد زهم خانگی / کشد کارخویشان به بیگانگی

( فردوسی ) .

دروغ چرا ؟ ما از سحنان حکمت آمیز این اربابان جدید چیزی نفهمیده

واز این گوش شنیده از آن گوش بیرون میفرستادیم .

بما میگفتند که آنها یعنی ( پیران ومراد ها) حرفهایشان را به اشخاص

خاصی میگویند که درک آنها برایشان آسان است شما بچه مریدان فعلا

به همان کار گل مشغول باشید تازه در کار گل هم رتبه ومقام ومنزلت

بود.

هنوز این سنت دیرینه درمیان ما ایرانیان رانده از همه جا رواج دارد

مبلغان آن درحالیکه در سر اسر عالم مشغول جمع آوری وسا ختن و

خرید وفروش بنا برای بره های اینده میباشند درهمان حال هم در پی

پیدا کردن مرید از هر طبقه وطایفه ای هستند این مردانی که در  کوها

ودره های حشیش خیز ومرتاضان بی رمق گردش کرده ودرس گرفتند.

امروز در پی ویرانی بقیه نیرو وروان فرهنگی ایران میباشند .

.............ثریا/ اسپانیا/ از دست نوشته ها

هیچ نظری موجود نیست: