چهارشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۹

محراب

گاهی سکوت ، میتواند از هر سخنی گویا تر باشد

****************************************

دفتر زندگیم را ورق میزنم صفحاتی را با بیزاری میخوانم ، لعنت

میفرستم ، افسوس میخورم و...میلرزم .

نمیتوانم جز به پیروزی از دستورات  دل واحساسم زندگی کنم ،

عده ای زندگی خودرا  روی عادتها و قوانین روزانه شان ادامه

میدهند ، برای من این عمل غیر ممکن است ، چرا که از پستان یک

دایه روستایی شیر نوشیده ام وهنوز آن شیر در رگهای من جاریست

..............خطی از یادداشتهای دیروز!............

 

و.....بدینگونه بود که ترک محراب کردم

در آن محراب ، نه عابدی بود ونه معبودی

هیچ نشانی از یگانگی نبود ، یکی  ویکتایی ، نبود

خدایی را که در سینه ام بزرگ کرده بودم

در آنجا ندیدم ،

همه برگ ونوا ، همه تب ، درهوای گسترده از

دود اثیری عود وکافور

درهیچ چشمی زلالی از مهر ندیدم

که از باران شب سیراب باشد

آه .....مهربانم بسوی تو بازگشتم

زیباترین کلام را درذهن خود ساختم

در یک شکنجه پنهانی

آنرا بسوی تو پرواز میدهم

به همراه بال خونین کبوتران

از آن هراس دیروز خبری نیست

تقوای بی تقوایی ، بامید فردای نیامده

امروز همان فرداست

ودیروز همان امروز است

از فراز معبد خیال

بسوی حماسه ها پرواز کردم

با بوی عشق ، با ترنم زنانگیم

هرچند ( لطیفی )  آنرا نخواند

نور آفتاب ، هوس زندگی ، درچشمان تست

..... /  ثریا /اسپانیا

 

هیچ نظری موجود نیست: