یا ران سر بدار ، وعیاران کجا شدند ؟
یک مرد از آن قبیله به روی جهان نماند.......بیرنگ
.........................
دوستانی داشتم که دوست میسیز * ح* بودند ومرا به همان نام میخواندند
خوشبختانه این نام فامیل هم مانند یک لباس کهنه نخ نما شده ، ویا یک
تغار ما ست ترشیده کپک زد مجبور شدم آنرا دور بیاندازم واز دست
بزرگواریهای وقدمت تارخی فامیل بزرگ راحت شوم .
عده ای که دوست * من* بودند وهنوز هم هستند درچهار گوشه
دنیا مرا پیدا کرده وخوشبختانه با یکدیگر درتماس هستیم .
اسم من چندان بد آهنگ نیست بعضی ها هم میگویند ، آه ، چه نام زیبایی !!! ؟ .
اما نام خانوادگی خودم رقیب پیدا کرده است که دربالاترین رده ثروت
موروثی وهنرهای دستی میتوانند بگویند که ما با این میسیز الف آشنا
نیستیم واورا نمشنایم ! .
روزی روزگار قهرمان جنگ بودن برای کل فامیل چه افتخاروسعادتی
بود خانواده عکس آن قهرمان رابا مدالهایی که بر سینه اش بود قاب
کرده ودر بالاترین نقطه اطاق میهمانخانه مینشاندند ،
سپس دانشگاه آمد وجای قهرمان جنگ را گرفت فارغ التحصیلان
دانشگاه با کلاه های چهار گوش منگوله دار با ردا های سیاه ، زرد
آبی در قابی بزرگتر به همراه برگ دیپلیم یا لیسانس یا دکترا وگاهی
به همراه فامیل در یک عکس دسته جمعی در قاب نشست .
پسر من عکس فارغ التحصلی خود را به دست من داد وگفت :
اگر میخواهی به دوستانت نشان بدهی بده ، اما آنرا قاب نکن !
من آنرا بوسیدم ودر ون گنجه با سایر عکسها گذاشتم .
آدمهایی این چنین همانند مسافری هستند که یک چمدان چند کیلویی
را همه جا باخود حمل میکنند بدون آن چمدان احساس خالی بودن
احساس هیچ بودن میکنند، یکصد کیلو زرو زیور بخود میاویزند
وبه هنگام حرف زدن باید آنهار وارونه کرد وسر وته گذاشت تا
معنای واقعی حرف آنهارا دریافت .
......... تا بعد .......ثریا/ اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر