عمر من چون یک زروق بی بادبان
در یک دریای پرخروش درحال حرکت است
او به یک مقصد پهناوری میرود
و میدانم که افسانه های دلپذیری
که جان مرا در برگرفته اند
همچنان با من همراهند
ثریا
گذار ما به دیار غربت فرار از مردمی بود که باهم بیگانه بودیم
گویی در دوقاره یا دوسیاره یا دوعصر ودر فرهنگی متفاوت
زندگی میکردیم همه ظاهرا هموطن ودر یک سر زمین واحد
ویا زبان با هم بودیم اما زمینه مشترکی نداشتیم وروحا فرسنگها
از هم دور بودیم خیال هم نداشتیم که مربی اخلاق جامعه باشیم
ویا انهارا راهنمایی کنیم تازه به کجا راهنمایی کنیم ؟
آنهایی که هم برما حکومت میکردند نه آنهارا میشناختیم ونه آنها
مارا میشناختند دیوار قطوری دور خود کشیده واز ملت دور بودند
ملت هم چشم به قلعه سیمرغ دوخته بود
در این میان میدان به دست اهل قلم ودوات افتاد ما هم بیرون شده
بودیم وکسانی را که دوست میداشتیم در مه گم شدند.
اخیرا کتابی را میخواندم در باره ( اسنوبیسم ) نوشته آرتور کوستلر
این کلمه که ریشه لاتین دارد معنای بی حساب درآن نهفته است که
از حوصله این صفحه بیرون است ولغت ( اسناب ) یعنی دماغ بالا
هم از همین کلمه گرفته شده است ومردم بدون آنکه خود بدانند دچار
این بیماری شده اند بعنوان مثال اخیرا مد شده که لباس زیر یا دستمال
یا آلت موسیقی فلان خوانند یا هنرپیشه را درحراجیها به قیمت گزافی
میفروشند ویک فرد اسنوبیسم آنرا با قیمت سرسام آوری میخرد !
چیزیکه تنها برای دورانداختن خوب است واین آدم مفلوک آنرا خریده
به دنیا واطرافیان بفهماند ماهم بعله راه من به تاریخ وجاودانگی باز
است درحالیکه یک انسان معمولی کاغذی تاشده یا یک گل خشکیده را
بعنوان یادبود عزیزی در لابلای کتابهایش پنهان میدارد
برنارد شاو تویسنده ایرالندی تبار انگلیسی داستانهای مفصلی درباره
اینگونه مردم بدبخت دارد که قابل تامل است زندگی وازدواج با دختر
یا نوه ویا خواهر وبرادر فلان آدم معروف که روزگاری نامی داشته
برای بسیاری از مردم اسنوبیسم واجب ولازم است وبقول مرحوم مادر
میگفت آدمهای بی اصل ونصب با بزرگان عروسی میکنند تا در سایه
آنها اصالتی پیدا نمایند. واین داستان ادامه دارد
ثریا /اسپانیا / سه شنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر