یکشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۹

مردی برای تمام فصلها

نیلوفر وباران درتو بود / خنجر وفریادی درمن

فواره ورویا درتو بود / تالاب وسیاهی درمن

در گذرگاهت ، سرودی دیگر گونه آغاز کردم ..... احمد شاملو

.....................................

چند روزی سر گرم خواندن اشعار مرحوم دکتر حمیدی شیرازی

بودم سفری به گذشته وبرگشتی به حال  ودیدم که درآن زمان چگونه

افکار وپندار ها وقید وبند خانودگی مردم را دچار دگرگونی وخمودگی

کرده بود ، مردی تحصیل کرده وعاشق چون نتوانست به کام دل برسد

هزاران صفحه را سیاه کرد ورفت به دنبال معشوق بی وفا !پس ازیک

سلسله زد وخورد وگفتگوها شاعر سر براه شد و.......دوباره فیلش

یاد هندوستان کرد و.....دوستاره بهم خورند ویکی در لباس قیصر و

دیگری در کسوت بروتوس ! وپس از آن تازه شاعر ما فهمید که کشور

دچار اغتشاش است وتصمیم گرفت که چکامه ای هم اینباره بسراید .

ودر زمانکیه مردم به دنبال حافظ وسعدی وفردوسی وودکی وغیره

بودند ایشان سرودند :   گر تو شاه دخترانی ، من خدای شاعرانم !!!

..........

رفتم به دیدار شاملو وکتابهایش ، مدتی اشعار اورا زیر رو کردم

وسر انجام نوشتم :

احمد شاملو ، شاعری که از نو باید شناخت - مردی برای تمام فصلول.

..................

اگر آوارگان وگرسنگان در سراسر دنیا گریه وضجه وناله میکنند حق

دارند چون کار دیگری از آنها ساخته نیست اما یک شاعریایک نویسنده

کمتر میتواند در باره دردها وغصه هایش حرف بزند شاعران وترانه

سرایان گذشته تنها آه وفغانشان به فلک میرسید وضجه وناله آنها از

بی وفایی یک معشوق خیالی همه زندگی آنها واجتماع را زیر تاثیر

داشت سر درگریبان ودردهایشان را همه جا باخود حمل میکردند

گوی دنیا به آنها تعهدی سپرده بود وباید همه بسیج میشدندتا به اینهمه

آلام ودرد گوش دهند.

بعدها راه وروش شاعری طیف دیگری بخود گرفت وهمه شاعران

سیاسی شدند یا راه عرفان را پیشه گرفتند.

اما او ، شاملو این غول زیبا به راستی یک تنه ایستاد چهل سال

عمر کمی نیست که بتوان نسلی را وادار کرد که به دنبال او برود

چهل سال شب وروزنوشت وسرود البته گاه گاهی هم اشتباهاتی از

او سر میزد آنهم زمانیکه دیگر به مقام ملک الشعرایی صعود کرده

بودهر انسانی زمانی که به اوج میرسد دیگر خود را فراموش کرده

واز برج عاجش به دیگران مینگرد .

به هر روی او تن به یک نبرد داد یک نبرد دایمی وبا اکثر شعرا

در افتاد آنهارا شاعران ساده دل که تنها برای دختر مدرسه ها شعر

میسرایند ، خطاب نمود او هم ! از پیکاسو بیزار بود وبه غیراز شعر

نو از هرپدیده که نو بود فرار میکرد درجایی کتاب سایه عمر رهی

معیری را دست انداخته ونوشت :

این آدمهای رقیق واحساساتی همه احساس شان عاریتی وغزلهایشان

باسمه ای است .

میوه بر شاخه شدم / سنگپاره در کف کودک / طلسم معجزتی /

مگر پناه دهد از گزند خویشم / چنین که دست تطاول بر خرد گشاده

منم .

او سهراب سپهری را ارج میگذاشت وبسیار هم باو کمک میکرد .

امروز مرگ اورا دربر کشیده اما مطمئن هستم که اشعار او قرنها

باقی خواهد ماند وخود او در ذهن جامعه شکل دیگری پیدامیکند .

شاید روزی نسل سوم مهاجرین هم توانستند  (کمی) اورا بشناسند

............

کنار ترا تر ک گفته ام /وزیر این آسمان نگونسار/ که از جنبش هر

پرنده ای تهی است /باز به جستجوی تو برخاستم .

............ثریا /اسپانیا/ یکشنبه ..........

ماخذ اشعار : لحظه ها وهمیشه ها

زندگی احمد شاملو/ محمود کیانوش / روزنامه گاردین جولای 2000

 

 

هیچ نظری موجود نیست: