چقدر کمبود کتاب وروزنامه ومجله هارا احساس میکنم ،برای
فصلی نامه ها پول میفرستم اما آنرا دریافت نمیکنم ، بیشترفصلنامه ها
در دست مشتی بی فضیلت وبی سواد افتاده میراثی که صاحبان آن
رهایش کرده اند.
فصلنامه ها تبدیل شدند به یک کتاب فامیلی وعکس دوستان ، بیوگرافیها
کم وسر گذشت مردان بزرگی که زندگیشان میتوانست تجربه بزرگی
برای آیندگان باشد ، در آن سالها با پولی که از گوشه وکنار زندگیم
میزدم وبرای مدیران وسر دبیران این فصلی نامه ها! میفرستادم ، خودم
هم میبایست به همراه تلفن های مکرر وبعد ها با فرستادن ایمل ها به
دنبال آن بدوم ،
جمله ای از مرد بزرگوار وبی نظیر وبی همتا ، احسان یار شاطر ،
نویسنده ، مترجم ، پژوهشگر وتاریخ نگار وبنیان گذار ایرانیکا شنیدم
که میفرمود :
ایران برای من نه خاک ونه گل ونه درخت ونه خاطره هاست ، ایران
برای من خلاصه شده در فرهنگ آن ، زبان فارسی، شعر وادبیات ..
هیچگاه این جمله را فراموش نمیکنم ودراین گوشه ایران منهم خلاصه
شده در همین متن که متاسفانه امروز در هر گوشه ای شاعری یا
شاعره ای یا نویسنده ای ویا پژوهشگری بی آنکه زحمت بکشد با
لطف وتعارف دوستان به مقام شامخ استادی ر سیده است .
امروز دیگر کسی لطفعلی صورتگر را کمتر میشناسد ، حبیب یغمایی
را خیلی کم میشناسند ، یوسف اعتصام ، دکتر حمیدی شیرازی ،
شهریار ، پژمان بختیاری ، دکتر صورتگر ،بدیعالزمان فروزانفر ،
پروین اعتصامی ، رشید یاسمی ، دکتر خانلری ، شجاالدین شفا و
صدها نویسنده مترجم در غبار فراموشی فرورفتند درعوض بجایش
اشعار پورنوو نوشته های لاتی وجاهلی مانند سیلی روان شد .
فروغ فرخزاد تنها یکی بود امروز هزاران فروغ مانند علف هرزه
رشد کرده اند.
دلم برای نوشته ها ، ترجمه ها ، اشعار، سروده ها ، تنگ شده است .
................
بیکاری ، ثریا خانم ! ؟ .... امروز هر چه را که مینویسند بخوان
وهر چه میگویند بپذیر فراموش نکن در یک روزی نامه چگونه
ترا زیر مضراب و.پنبه زنی فروبردند برای یک انتقاد کوچک !!!!
ترا شستند وگذاشتند توی آفتاب که خشک شوی.
مگر فراموش کردی اوایل سالهای هشتاد نامه ای برای یکی از همین
روزی نامها وهفته نامه فرستادی وگفتی اینهمه زبان فارسی راغسل
تعمید ندهید بجای حرف بیائید مدر سه بازکنید تا بچه های بیگناه ما
که با طناب شما به چاه غربت افتاده اندچیزکی فرا بگیرند وفرق حیوان
با انسان را بفهمند ودیدی چگونه شخصی بنام احمد ، اژ....دوصفحه
از آن روزی نامه را به فحاشی به تو اختصاص داده بود ؟ وبا قلم
وشمشسر از رو بسته ترا زخمی کردو به گوشه ای فرستاد ؟
مگر همین روزی نامه نبود که نامه سراپا دردترا که مربوط به جنگ
» بوسنیا« میشد که درآن گوشه ای زده بودی به دلالهای اسلحه و
زندگی اشرافی آنها ، نامه ترا به زیر تیغ سانسور بردند وتکه تکه
کردند وچیزی از آن بیرون دادند که برای خود توهم نا آشنا بود
در عوض آقای محترمی از گوشه همین اسپانیا ترا به لقب بزرگ
ننه قمر مفتخر ساخت.
روزنامه نگاری ، یعنی عضویت درگروه مافیا وکلوبها ، یعنی سرسفره
روزنامه نویسها خوردن وبزرگ شدن و.....یادگرفتی که ادبیات
تخریبی این زمان وزمانهای گذشته ، تنها بر باد دادن مملکت وسیاه
نمودن افکار ملت ایران است .
تو درخانه ات بنشین وبه آوای بی نظیر ماریا کالاس گوش کن چکار
داری به انتقاد مگر تو منتقد هستی ؟؟ انتقاد تلخ است وحقیقت همیشه
دردناک .
................ازیادداشتهای روزانه /ثریا /اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر