یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۸

باتو بدرود میگویم

رفتی ، وجانم را رها کردی ، با تو بدرود میگویم ، عشق

بی مهر ، بی هوس ، بی هراس ، ترا بدرود میگویم

رفتی ، به پندار نابودیم

درمیا ن سینه ام فرو بردی دندانهایت را

دهانت پر خون شد ، باتو بدرود میگویم

هیچ زخمی درسینه ام باقی نماند

زخم برچهره ات نشست

باتو بدرود میگویم

جز ویرانی چیزی بجای نگذاشتی

دستانی که روزی میپنداشتم نوازشگرم خواهند بود

آلوده به سم بودند

با آنها بدرود گفتم

من آن تاک زخمی شده ام ، آن دشت پر بارم

که دانه دران رشد میکند

دشت را آلودی ، باتو بدرود میگویم

ترا بخشیدم ، ویرانگر  وباتو بدرود میگویم

شمعی بر بالینت روشن گذاشتم

زنجیر اسارت را پاره کردم

و......با تو بدرود میگویم ، باتو بدرود میگویم

............................................

........ ثریا .اسپانیا . یکشنبه

هیچ نظری موجود نیست: