شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۸

کلمات رنگی

 هنگامیکه مینویسم  ویا بقول خودم جمله میسازم احساس میکنم که

جمله ها  وکلمات مانند سنگهای صاف وتمیزی هستند که از کنار دریا

جمع کرده ام ، گاهی بالا میپرند وگاهی پائین زمانی صاف وصیقل شده

گاهی ناهموار ، بستگی به روزم دارد  ساعتی هم همه باهم یکجا جمع

میشوند ویا زمانی از هم دور .

کلماتم رنگی میباشند زرد ؛ سفید ، آبی ، گاهی هم قرمز بااینهمه احوال

باهم از سر آشتی درآمده هرکدام معنی خاص خودرا دارند .

نویسنده نیستم ومطمئنا اگر روزی آنهارا به یک نویسنده واستاد ادبیات

نشان بدهم از سر تکبر نگاهی به آنها میاندازد ومیگوید :

برو خیاطی ات را بکن ! اما خودم میدانم که آنها هرکدام از بند بند

وجود من جداشده واز رگهای من تغذیه میکنند ، امروز همه نویسنده

وشاعرند همه هم دست به چاپشان خوب است  اما کتابها دوباره به نزد

خودشان بر میگردند .

من آنهارا به پستخانه میدهم تا به نشانی باد بفرستد وباد گاهی خواندن را

میداند وزبان مرا میفهمد واطمینان دارم روزی همه را جمع آوری کرده

دسته بندی میکند ونام مرا روی آنها مینویسد ودر قفسه اش جای مید هد

..................

درباغچه ای که گلهای زرد وسرخ ایستاده اند

پرندگان درهوای آن آواز میخوانند

یکی زیر بوته یاس مینشیند ، دیگری بر سینه دیوار

حرارت تند خواندن آنها ، دل مرا به طپش در میاورد

.......... ثریا / اسپانیا / شنبه 12-9

 

 

هیچ نظری موجود نیست: