چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۸

همشهری

همشهری عزیزم !

خلل پذیر بود هر بنا که میبینی / مگر بنای محبت که خالی از خلل است

اینک چرا من اینجا هستم وآنجا نیستم وچراپوست انداخته ام وچرا

عاشق گل لاله عباسی هستم ودیگر دنبال هیچ گلی نرفته ام ، یک

تعبیر جداگانه وطولانی دارد آن گلدان بزرگ گل سرخ به دست

نادانی اکنون شکسته ودراندام گلها ، رگه های سبز وزرد دیده

میشود ودنیا درشرف آن است که از کنار من بگذرد مانند امواج

دریا وقتی درکشتی که درآن حرکت میکند من نیز دچار حرکتم

در ترتیب کلی زندگیم سعی کرده ام همیشه مرتب ودرست باشم

اما همیشه هم گاهی چیزی به دنبال چیز دیگری سر میرسد.

در خت ، تیر تلگراف میشود وسپس از همگسیختگی های فراوان

تبدیل به یک شاخه کوچک ویا یک تکه تخته چوب که در آب

جوی وزیر یک پل گیر کرده است ، اما من سعی کرده ام که

همچنان درحرکت باشم وکمتر میان چیزی گیر کنم این حرکت

جزیی اززدگیم شده گاهی از شبها جمله ها یک به یک میجوشند

وبالا میایند دلم میخواهد این حبابهارااز دریچه بسته سرم آزاد

کنم اما ناخود آگاه قدمهایم بسوی ( آن مرد وخانواده اش ) روان

میشود آن مرد که درپشت کله ام هنوز زنده ا ست ومن فراموش

کرده ام که کجا زاده شدم ودرمیان چه شور وهلهله ای بالاپایین

میرفتم ؛ این لحظات گریز وبیداررا نباید بد جوری تعبیر کرد ،

خیلی به ندرت پیش میاید که من روز یا ساعتی بتوانم آن دردهارا

فراموش کنم ، غربت من ، مهاجرت من ؛ ودر بدریهایم از آنجا

سر چشمه گرفت ، با گذشت زمان دردها تبدیل به کلمات شدند

ومیشوند واز مغزم بیرون میریزند وآنگاه من کمی احساس راحتی

میکنم.

همانطوری که برایم نوشتی ، در یک خانواده اصیل به دنیا آمدم

وخوشحالم که این اصالت را تا الان بر شانه هایم حمل کرده وآنرا

حفظ نموده ام هیچ خاندان ( شیخی) وهیج بانوی ( شاهزاده ) ای

وهیچ اربابی نتوانست آنرا از من بگیرد ومرا به زانو دربیاورد

حتما رفته ای وگفته ها ونوشته های مرا یک به یک پی گیری

نموده ومرا ونام نشانم را یافته ای چقدر خوشحال کننده است که

میبینم مرد جوانی مانند تو مرا به اصالتم گره زده است .

دراینجا ، درمیان بازار شراب  وبی هویتی نیز من همچنان محکم

ایستاده ام وخار مغیلان نیز دامنم را گرفتند آنها نیز زیر لگدهای

محکم واستوارم له شدند هنوز به همان طناب قدیمی آویزانم وخودم را

از تمام رویدادها دورنگاه داشته ام ، همه خدایان درکنارم زندگی

میکنند وبا همه حشر ونشر دارم نمیتوانم بگویم که به اوج آرزوهایم

رسیده ام  اما همان ده درصدی را که طبیعت بمن ا هداکرده است

با کمال صمیمیت وخوشحالی آنرا پذیرفته وبا آن زندگی میکنم صدای

لولای زنگ زده وپرده های نایلونی خانه به خانه رفتن اوج آرزو ها نیست  اما میدانم که گدایی دراین جا رشگ سلطانی بود.

برایت آرزوهای خوبی را دارم

با مهر فراوان / ثریا . اسپانیا

.چهار شنبه

 

هیچ نظری موجود نیست: